خلاصه ای از تحقیق پایانی ولایت فقیه از دیدگاه شیعه و سنی
«الحمدلله رب العالمين والصلوة والسلام علي محمد وآله الطّيبين الطّاهرين ولعنهُ اللهِ علي اَعدائِهِم اَجمَعينَ إلي يومِ الدّين».
سخن از حساسترين اصول اعتقادي و اجتماعي وسياسي است ، حياتي ترين اصولي كه زندگي وحركت و رشد انسان واسلام در رابطه با آنست.
سخن از زنده ترين اصلي است كه شيعه در طول تاريخ خون وشهادت خود براي پياده كردن آن حماسه ها آفريد،و شكنجه هايي توانفرسا كشيد،سخن از ولايت فقيه است ، كه شالوده ي اصلي نظام سياسي اسلام ومركز ثقل حكومت ديني است.
مذاهب الهي مجموعه هايي هستند كه به همه ي نيازهاي انسان توجه كرده و براي يكايك آنها دستور وبرنامه دارند. دين اسلام محدودبه يك سري دستورات عبادي (به معني مشهور ومصطلح)وفردي نمي شود، بلكه قرآن و روايات در بردارنده ي تمام موضوعات از جمله حكومت ، اقتصاد حقوق انسانها و… مي باشد.
دشمنان اسلام آگاهانه با تبليغات مسموم خود ، ما را ازحقيقت اسلام دور كرده اند.مثلاً تبليغ كردند كه اسلام دين جامعي نيست، دين زندگي نيست ، براي جامعه نظامات وقوانين حكومتي نياورده است.در صورتي كه اسلام ، براي انسان پيش از آنكه نطفه اش منعقد شود تا پس از آنكه به گور مي رود قانون وضع كرده است .همان طور كه براي وظائف عبادي قانون دارد براي امور اجتماعي وحكومتي ، قانون و راه و رسم دارد.
قرآن بيان كننده ي همه ي نيازهاي انسان است . قرآن به همه ي مسائل پرداخته است.نمي شود كتابي كه خود را بيان كننده ي همه چيز مي داند پيامبري كه خود را خاتم مي شناسد، قوانين ودستوراتي براي اداره ي جامعه وحكومت نداشته باشد.وبراي اداره ي جامعه قانون وسيستم حكومت و مجري قانون معين نكند.
اگر چنين باشد اسلام ناقص است وديگر نمي تواند خاتم اديان باشد وهدايت به آن پايان يافته باشد و قوانين ودستوراتش براي همه ي زمانها ومكانها باشد. پس مسلماً اسلام براي حكومت ، طرح و قانون دارد. تعيين خليفه (حاكم،رهبر)در اسلام براي تشكيل حكومت است. همه ي مسلمانان ومتفكرين اسلامي در اينكه حكومت براي اداره ي جامعه لازم است ومردم به رهبر نياز دارند با هم اختلاف نداشته وندارند.
اختلاف در اين بود كه رهبر (خليفه) چه كسي بايد تعيين شود و اين خود دليل اعتقاد به لزوم حكومت وتشكيل حكومت اسلامي است و شيعه هم كه معتقد است ، پيغمبر اكرم بايد خليفه تعيين كند و تعيين هم كرده است .خود اين ، اعتقاد به لزوم حكومت و تشكيل آن است . چون رسول اكرم كه خليفه تعيين كرد وفقط براي عقايد واحكام نبود بلكه همچنين براي اجراي احكام وتنفيذ قوانين بود.پس تعيين خليفه در اسلام ،به عنوان تعيين حاكم براي اداره ي جامعه ولزوم تشكيل حكومت اسلامي است.
رهبري حكومت اسلامي درزمان پيامبر(ص) وامام معصوم(عليهم السلام) بر عهده ي خود پيامبر وامام معصوم است و در آن هيچ گونه ترديدي نيست .سؤال اين است كه در دوران غيبت كه نه پيامبر (ص) حضور دارد ونه امام معصوم چه كسي شايسته ي رهبري در حكومت ديني است؟
در پاسخ بايد گفت : از آنجا كه درزمان غيبت ، دسترسي به امام معصوم عليه السلام امكان پذير نيست واز طرفي ، تشكيل حكومت ديني هم ضروري است ، بنابراين بايد فردي لايقِ ولايت وحكومت ، متصدي امر حكومت ديني شود. اما اين كه چه كسي اين شايستگي را دارد ، چهار گزينه پيش روي ما قرار مي گيرد:
1ـ ولايت غير فقيه غير عادل
2ـ ولايتِ فقيه غير عادل
3ـ ولايت غير فقيه عادل
4ـ ولايت فقيه عادل.
گزينه ي اول و دوم به حكم عقل مردود وقابل گزينش نيست وترديدي هم در آن راه ندارد .درباره ي گزينه ي سوم وچهارم ،بايد گفت چون سخن در تشكيل حكومت ديني جهت « پياده كردن احكام دين » است ، روشن است كسي كه زمام امورسياسي و رهبري حكومت ديني را برعهده مي گيردبايد با احكام اسلامي به طور كامل آشنا باشد وشيوه ي اداره ي حكومت ديني را هم بداند ودر عين حال از عدالت وتقواي لازم نيز برخوردار باشد. بنابراين ، فقيهي كه به احكام اسلامي واوضاع سياسي ـ اجتماعي زمان خود آگاه بوده واز تقوا ، عدالت ، تدبير ، مديريت وكمالات لازم ديگر برخوردار باشد ، براي رهبري حكومت ديني شايسته تر از هركس ديگري است.
حقيقت ولايت فقيه تداوم رهبري معصومين«عليهم السلام» در مقياس پايين تر آن است ، از اين رو ادله ي اثبات ولايت معصومين عليهم السلام به طور غيرمستقيم اثبات كننده ي ولايت فقيه نيز مي باشد ، ولي به دليل اهميت مسأله به تبيين دودليل ـ عقلي ونقلي مي پردازيم.
1ـ دليل عقلي
با توجه به يك اصل عقلائي ، ولايت فقيه را مي توان تبيين كرد وآن اين است كه اگر امري براي عقلاً مطلوب بود ، ولي به دلايلي تحقيق آن مشكل يا نا ممكن گشت ، به طور كلي دست از آن برنمي دارند، بلكه مرتبه نازلتر آن را انجام مي دهند و به تعبير ديگر از اهم دست مي كشند وبه مهم مي پردازند، آنها در امور مهم نيز اين درجه بندي را رعايت مي كنند ، اساساً درجه بندي اهميت امور به همين منظور است كه اگر به دليل شرايطي امر درجه اول نا ممكن يا مشكل شد ، امر درجه دوم را جايگزين وبدل آن قرار دهند.اين اصل عقلايي را تنزل تدريجي مي ناميم كه آن را اسلام نيز پذيرفته است ،در فقه موارد فراواني داريم كه در آنها اين اصل اجرا شده است.
براساس نظام عقيدتي اسلام ، حاكميت از آن خداست . از طرفي خداي متعال در اداره ي امور اجتماعي انسانها دخالت مستقيم نمي كند وحاكميت را به انبياء وامامان معصوم واگذار كرده است ودر موقعيتي كه معصومِ منصوب از سوي خدا به كارهاي اجتماع حاكميت ندارد ، چه بايد كرد؟آيا مي توان گفت در چنين موقعيتي حكومت را رها كنيم ؟! چنين سخني مقبول نيست ، زيرا در جاي خودش ثابت شده است كه اصل حكومت در هر جامعه اي ضرورت دارد .در اينجاست كه ولايت فقيه را به استناد ، اصل « تنزل تدريجي» ضروري مي دانيم ، فقيه جامع الشرايط بديل امام معصوم(ع) است .ودر رتبه بعد از او قرار دارد .البته فاصله ميان معصوم وفقيه عادل بسيار است ولي نزديكترين وشبيه ترين افراد به اوست در امر حكومت ظاهري بر مردم.
2ـ دليل نقلي
علاوه بر آياتي كه براي اثبات امامت طرح مي شود شامل امامت و رهبري ديني در دوران غيبت هم مي شود ، در كتب فقهي و روايي براي اثبات ولايت فقيه روايات زيادي نقل شده است .از جمله رواياتي كه وظيفه ي شيعه را درزمان غيبت روشن ساخته است ، روايت منقول از حضرت ولي عصر(عج) مشهور به « توقيع» است كه آن حضرت در پاسخ اسحاق بن يعقوب ، فرمود:
« وَامّا الحَوادثُ الواقِعهُ فاَرجعوُا فيها اِلي رُواةِ حديثنا فَاِنَّهُم حُجُّتي عليكُم واَنا حُجَّهُ اللهِ عليهِمْ»
واما در رويدادهاي پديد آمده ، بايد به راويان حديث ما رجوع كنيد ، آنان حجت من بر شمايند ومن حجت خدا بر آنها هستم.منظور از« حوادث واقعه» مطلق پيشامدهاي سياسي، اجتماعي وحكومتي براي مسلمانان در عصر غيبت است نه خصوص مسائل شرعي وحلال وحرام ؛ به چند دليل :
الف) امام (ع) مردم را در اصل حوادث به فقها ارجاع داده ، نه در حكم حوادث ؛ يعني امام نفرموده مردم درباره ي احكام مربوط به حوادث به فقها مراجعه كنند تا بگويند فقها در صدف بيان حلال وحرام خدا وصدور فتوا حجت ونماينده ي امام زمانند، نه در امور سياسي واجتماعي ، بلكه فرموده در نفس حوادث و رويدادها به فقها، مراجعه كنند.
ب) از جمله «فَإِنَّهُم حُجَّتي عليكُم» استفاده مي شود كه فقها در مورد كارهايي كه از شؤون امامت ورهبري جامعه مي باشد ازطرف امام زمان (عج) منصوبند و اگر فقها را تنها براي بيان احكام الهي تعيين ونصب مي كرد ، مناسب بود كه بگويد:
« فَإِنَّهُم حُجَجُ اللهِ» ؛ زيرا همان گونه كه امام زمان(عج) بيانگر احكام الهي است ، حجه الله نيز هست ، فقها نيز از اين نظر حجج الله هستند نه حجت امام زمان(عج) . پس فقها زماني حجت امام زمان(عج) محسوب مي شوند كه امور مربوط به رهبري سياسي آن حضرت را نيز انجام دهند.
ج) مراجعه به فقها در مسائل حلال وحرام وتبيين احكام، يكي از مسائل ضروري مسلمانان وبديهيات اسلام بوده وچنين مسأله ي روشني نبايد به زودي مانند اسحاق بن يعقوب باآن مقام علمي و فقهي، ناشناخته مانده باشد تا به عنوان يك مسأله ي مبهم از امام عليه السلام بپرسد.پس روشن است كه مورد سؤال مسائل سياسي ـ اجتماعي مربوط به مصالح عمومي و سرنوشت ساز مسلمانان است و امام عليه السلام هم در پاسخ ، ضمن مكلف ساختن فقها به مداخله در مسائل سياسي ـ اجتماعي اسلام ، مسلمانان را به مراجعه به آنان موظف كرده است.
انتصاب يا انتخاب فقيه؟
آيا راه گزينش ولي فقيه مانند گزينش معصومين عليهم السلام نصب مطلق از سوي خدا است يا به عكس ، به انتخاب مردم واگذار شده ات ويا چيزي غير ازاين دوطريق است؟
مفاد ادله ي ولايت فقيه ، نه انتصاب مطلق است كه مانند معصومين عليهم السلام ـ و يا نواب خالص آنان ـ بانص خاص تعيين ومعرفي شوند ونه انتخاب مطلق ،به طوري كه مردم آزادي واختيار تام داشته باشند تا هركسي را كه خواستند بدون هيچ ملاك ومعيار ديني برگزينند؛ بلكه هم انتصاب است وهم انتخاب؛به اين معنا كه مردمبايد در چهارچوب معين شده در شرع ، رهبر شايسته را توسط خبرگان شناسايي كرده وبرگزينند.انتخاب در اينجا به معناي يافتن وسپس پذيرفتن است، كه مرز ميان انتصاب وانتخاب ، بلكه جامع ميان هر دواست.
توضيح آنكه انتخاب زمامدار در بينش اسلامي به معناي اعطاي ولايت به خود منتخب از سوي مردم نيست ، كه نتيجه ي آن وكالت وي از سوي مردم باشد وآنان هرگاه بخواهند بتوانند حتي بدون دليل معقول ومقبول شرع ، آن چه را داده اند پس بگيرند،چه اين كه وكالت در شرع از عقود جايز است وموكل مي تواند هرزمان كه خواست خودرا عزل كند .در حالي كه ولي مر مسلمين ، چنين نيست ؛ زيرا به محض اينكه يكي ز صفات وويژگي هاي لازم را ازدست دهد خود به خود شايستگي منصب ولايت را از دست داده ، با تشخيص وتأييد اين امر توسط مجلس خبرگان ، از مقام ولايت بركنارمي گردد. چنان كه در اصل يكصد و يازده قانون اساسي بر اين مطلب تصريح شده است.
نتيجه آنكه حاكم اسلامي بايد داراي اين دوويژگي بارز باشد:مشروعيت ومقبوليت. مشروعيت به حاكم ، حق حاكميت مي بخشد؛ زيرا كسي كه حكومتش مشروع نيست حق ندارد بر مردم فرمان براند.اما مقبوليت به حاكم قدرت اجرايي مي بخشدوحاكميتش را كارآمد مي كند.كسي كه به اين مقام مي رسد داراي اختياراتي مي باشد.
اختيارات ولي فقيه به دليل مسئوليت ها ووظايف گسترده اش درمنصب رهبرگسترده است ، زيرا اگرچنين نباشد موجب برزمين ماندن بسياري ازامورجاري مردم ونيزموجب تعطيل شدن بسياري ازاحكام اسلامي ، به ويژه احكام حكومتي آن مي شود.
گستره ي اختيارات ولي فقيه همان گستره ي اختيارات پيلامبر اسلام(ص) وامام معصوم است ، چنان كه امام خميني (ره) مي فرمايد:«اين توهم كه اختيارات حكومتي رسول اكرم (ص) بيش از حضرت امير(ع) بود يا اختيارات حكومتي امير عليه السلام بيش از فقيه است ، باطل وغلط است…ولايتي كه براي پيغمبر اكرم(ص) وائمه عليهم السلام مي باشد ، براي فقيه هم ثابت است .در اين مطلب هيچ شكي نيست .توضيح آنكه هر چند اختيارات ولي فقيه مربوط به حكومت وشخصيت حقوقي اوست نه شخصيت حقيقي وي ولي از آن جهت كه در نهايت ان شخصيت حقيقي ولي فقيه است كه دارد اعمال ولايت مي كندو احكام حكومتي ، يا نظريات فقهي مستقيم اوست و يا با تنفيذ وتأييد او بايد به اجراءدرآيد ، واز آن سوي ،به دليل آميخته بودن شخصيت حقوقي وشخصيت حقيقي او ، ونيز منتفي بودن امكان سوء استفاده از قدرت وولايت توسط فقيه واجد شرايط ، در نتيجه ،ولايت مطلقه در واقع براي شخص فقيه هم ثابت است.
اما يك اختلاف اصلي و اساسي كه ما شيعه ي اماميه با اهل تسنن داريم در همين مورد است . آنها مي گويند:پيامبررسالت وشريعت را از خدا گرفته وآورده وواگذار به مردم كرده و رفته است .حال ، اين خود مردم اند كه بايد خليفه و جانشين رسول را انتخاب كنند تا اورسالت را تداوم بخشد وشريعت رابراي مردم بيان و اجرا كند . آيا اين حرف عقلاً قابل قبول است ؟!شما كه مي خواهيد سفري برويد وگوهر گرانبهايي داريد كه بايد درغياب شما محفوظ بماند ، آيا هيچ ممكن است كه آن را در گذرگاه مردم بيفكنيد تا هررهگذري خواست آن را بردارد؟!دين و شريعت كه ناموس خدا ومايه ي حيات جاوداني بندگان خداست و به عنوان امانت به دست پيامبرسپرده شده و بايد تا آخرين روز عمر بشر زمينه ي بقاء ودوام آن را فراهم سازد ، حال آيا اين خيانت به امانت خدا نيست كه پيامبر، آن را ميان مردم بيندازد وبرود؟!
همان طور كه شما به ناموس خود غيرت مي ورزيد و آن را به دست هركسي نمي سپاريد،خدا هم به ناموس خود كه دين است غيرت مي ورزد وآن را به دست هركسي نمي سپارد،» امناءِ وحي» دارد. انبياء عليهم السلام امناي وحي اند. رسول الله (ص) امين وحي خدا ونگهبان ناموس خدا به پيامبر سپرده است.آن وقت بشر در گرو نگهباني از آن است. آري ؛ يك چنين ناموسي را خدا به پيامبر سپرده است .آن وقت پيغمبر بيايد آن را چنان كه اهل تسنن مي گويند، در ميان رهگذران بيندازد و برود تا ابوبكر بيايد آن را بردارد وخليفه بشود ، دنبالش عمر بيايد ودنبالش معاويه ويزيد و…؟! اينها آمدند دين خدا را ملعبه ي دست خود قرار دادند! تا آنجا كه يزد كه به قول خود خيليفه الرسول وولي امر مسلمين بود درحال مستي در جمع عمومي گفت :«سلطنتي بود دست بني هاشم و امروز ازآن ماست، نه ملكي از آسمان آمده بود ونه وحي نازل شده بود.»اصلاً منكروحي ونبوّت شد!
واين نتيجه ي گفتار اهل تسنن است كه : پيامبر آمد دين وناموس خدا را به دست اين ناكسان سپرد و رفت .آيا مي شود اين سفاهت ويا خيانت به اين بزرگي را ( العياذ بالله)به رسول خدا نسبت داد؟!ولي ما شيعه ي اماميّه مي گوييم:امين وحي خدا كه حضرت رسول الله اعظم (ص) است ، همان روز اولي كه رسالت خودش را ابلاغ كرده ، وصات وخلافت بعد از خودش را نيز اعلام كرده است . همان روزي كه به اطاعت از فرمان خدا:«وأنذر عَشرَتَكَ الأقربينَ»
جمعي از خويشان نزديك خود از بني هاشم را دعوت كرد ورسالت خود را به آنها ابلاغ نمود،فرمود:اول كسي كه به من ايمان بياورد ، وصي وخليفه ي من خواهد بود وتنها كسي كه برخاست واظهار اسلام وايمان كرد ووعده ي نصرت داد،همان نوجوان ده ساله ، علي امير مؤمنان عليه السلام بود. رسول خدا(ص) فرمود: بنشين ! اين جريان سه بار تكرار شد . بار سوم ، رسول خدا(ص) دست روي شانه ي علي گذاشت وفرمود: اين برادر و وصي وجانشين من بعد از من است ، گوش به حرفش بدهيد واطاعتش كند.»
اين روز اول بود كه بذر وصايت وخلافت در كنار بذر رسالت افشانده شد وفرد معصومي براي تداوم بخشي به رسالت معين گرديد.بعد هم در طول اين مدت بيست و سه سال كه دوران بعثت بود ، در شرايط مختلف مكرراً تذكر مي داد تا مسأله ي خلاف حقّه ي امير المؤمنين علي(ع) در افكار عموم مسلمانان جا بيفتد ودر دلها داغ گردد. وهم چنين جريان غدير خم را به وجود آورد و در آن مجمع عمومي مسلمين ، دست علي را گرفت ونشان مردم دادوفرمود:
« من كُنتُ مَولاهُ فهذا عليٌ مَولاهُ».
آري منطق شيعه اين است كه رسول خدا(ص) كه امين وحي خدا بوده است ، تاخودش زنده بود از امانت رسالت ووحي ودين خدا پاسداري كرد وبه هنگام رفتن از دنيا به امر خدا اين امانت را به امام معصوم بعد از خودش امير المؤمنين علي بن ابي طالب (ع) سپرد وامامان بعد از علي (عليهم السلام) را نيز يكي بعد از ديگري مشخص كرد تا آخرينشان حضرت مهدي (عج) كه هر يك درزمان خودشان نگهبان دين و پاسدار رسالت باشند.
به قلم: خانم صغری عزتی، فارغ التحصیل و مبلغ فعال