تو خلیل خدا هستى زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده اى
تو خلیل خدا هستى زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده اى
«انسان عاشق در وادیی وارد می شود که حتی تصور بدون او زیستن برایش دشوا ر است
شیرین ترین لحظات زندگی اش لحظاتی است که با او گذرانده است و همیشه برای دیدن مجددش لحظه شماری می کند. نماز برای او وقت لذیذ زندگی است، هر روز زمستان هم احساس بهاری بودن دارد در مواقعی که به بن بست می رسید، با صحبت کردن با او به آرامش می رسد. حتی شنیدن نام او هم زیباترین لحظه زندگی اوست.
حضرت ابراهیم علیه السلام که به شبانی می پرداخت، در شبانی هم در تفکر و اندیشه محبوبش لذت می برد. روزی به ناگهان صدایى را که او سالیان دراز در آرزوى شنیدن آن از زبان قوم خود بود، اما آنان جز بت و بت پرستى، هنرى نداشتند، شنید. آن صدا، نام معشوق ابراهیم را به گوش او مىرساند:
«یا قدوس اى خدای پاک و بى عیب و نقص »(1)
ابراهیم از خود بى خود شد و لذت شنیدن آن نام دل انگیز، هوش از سر او برد. چون به هوش آمد، مردى را دید که بر صخره بلندى ایستاده است . گفت: «اى بنده خدا! اگر یک بار دیگر، همان نام را بر زبان آرى، دسته اى از گوسفندانم را به تو مى دهم». همان دم، صداى «یا قدوس » دوباره در کوه و دشت پیچید. ابراهیم در لذتى دوباره و بى پایان، غرق شد .شوق شنیدن نام دوست، در او چنان اثر کرد که جز شنیدن دوباره و چند باره، اندیشه اى نداشت.
- دوباره بگو، تا دسته اى دیگر از گوسفندانم را نثار تو کنم.
- یا قدوس!
- باز هم بگو!
- یا قدوس!
عاشق واقعی کسی است که برای محبوب بیقرار باشد و اما و اگری در کارش نباشد و برای او جان افشانی کند حتی برای شنیدن نامش.
دیگر براى ابراهیم، گوسفندى، باقى نمانده بود؛ اما جانش همچنان خواستار شنیدن نام مبارک خداوند، بود . ناگهان، چشمش بر سگ گله افتاد و قلاده زرینى که بر گردن او بود. دوباره به شوق آمد و از گوینده ناشناس خواست که باز بگوید و عطایى دیگر بگیرد. مرد ناشناس یک بار دیگر، صداى «یا قدوس » را روانه کوهها کرد و ابراهیم بار دیگر به وجد آمد. اکنون، دیگر چیزى براى ابراهیم نمانده است تا بدهد و نام دوست خود را باز بشنود. شوق ابراهیم، پایان نپذیرفته بود، اما چیزى براى نثار کردن در بساط خود نمى یافت. نگاهى به مرد ناشناس انداخت و آخرین دارایى را نیز به او پیشنهاد کرد.
- اى بنده خوب خدا! یک بار دیگر آن نام دلنشین را بگوى تا جان خود را نثار تو کنم … »
مرد ناشناس، تبسمى زیبا در صورت خود ظاهر کرد و نزد ابراهیم آمد. ابراهیم در انتظار شنیدن نام دوست خود بود؛ اما آن مرد، گویى سخن دیگرى با ابراهیم داشت.
- من جبرئیل، فرشته مقرب خداوندم. در آسمانها سخن تو در میان بود و فرشتگان از تو مى گفتند؛ تا این که همگى خداى خویش را ندا کردیم و گفتیم: بارالها! چرا ابراهیم که بنده خاکى تو است به مقام «خلیل الهى» رسید و ما را این مقام نیست. خداوند، مرا فرمان داد که به نزد تو بیایم و تو را بیازمایم. اکنون معلوم گشت که چرا تو خلیل خدا هستى؛ زیرا تو در عاشقى، به کمال رسیده اى.(در قرآن کریم، ابراهیم، خلیل و دوست خدا خوانده شده است)
اى ابراهیم! گوسفندان، به کار ما نمى آیند و ما را به آنها نیازى نیست. همه آنها را به تو باز مى گردانم.
ابراهیم گفت: شرط جوانمردى و در مرام آزادگان نیست که چیزى را به کسى ببخشند و سپس بازگیرند. من آنها را بخشیده ام و باز پس نمى گیرم. جبرئیل گفت: پس آنها را بر روى زمین مى پراکنم، تا هر یک در هر کجاى صحرا و بیابان که مى خواهد، بچرد. پس، تا قیامت، هر که از این گوسفندان، شکار کند و طعام سازد و بخورد، مهمان تو است و بر سفره تو نشسته است
اين لذت ميوه عشق است و عشق، فرزند معرفت، اگر خدا را از روی معرفت شناختی نامش نيز لذت بخش است. «یا من ذکره حلو» (جوشن کبیر)
دید مجنون را یکی صحرا نورد
در میان بادیه بنشسته فرد
ساخته بر ریگ زانگشتان قلم
می زند حرفی به دست خود رقم
گفت ای مفتون شیدا چیست این؟
می نویسی نامه سوی کیست این؟
هر چه خواهی در سوادش رنج برد
تیغ صرصر خواهدش حالی سترد
کی به لوح ریگ باقی ماندش؟
تا کسی دیگر پس از تو خواندش
گفت شرح حسن لیلی می دهم
خاطر خود را تسلی می دهم
می نویسم نامش اول وز قفا
می نگارم نامه ی عشق و وفا
نیست جز نامی از او در دست من
زان بلندی یافت قدر پست من
ناچشیده جرعه ای از جام او
عشق بازی میکنم با نام او
(1) میبدى، کشف الاسرار و عدة الابرار، ج 1، ص 377 و حدیقة الحقیقه، ص 168 و تذکرة الاولیاء، ص 508 و قصص الانبیاء، ص 65 و تفسیر ابوالفتوح رازى، ج 3، ص 553 و ج 5، ص184 و …
از یادداشت های روزانه حجت الاسلام والمسلمین بحرینی، اکتبر ۲۰۱۲