حكايت مرد جُهَنّي
حكايت مرد جُهَنّي
محمدبن يوسف از پدرش نقل ميكند كه گفته است:
از امام باقر عليه السلام شنيدم كه ميفرمود: شخصي از قبيله جُهنّي (اسم آن شخص عبدالله بن انيس انصاري بود) به خدمت پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم آمد و عرض كرد: « يا رسول اللهِ! اِنَّ لي اِبِلاً وَ غَنَماً وَ عَمَلَةً فَاُحّبُّ اَن تَأمُرَني بِلَيلَةٍ اَدخُلُ فيها فَأَشهَدُ الصَّلوةَ » اي پيامبر خدا! من شتران، گوسفندان، غلامان و كارگران بسياري دارم و نميتوانم هميشه به مدينه بيايم و پشت سر شما نماز بخوانم و علاقمندم شبي را از ماه رمضان برايم معين كني كه در آن شب به مدينه آمده حضورتان كسب فيض كنم و در نماز حاضر شوم.
حضرت او را به نزديك خود خواند و آهسته در گوشش چيزي گفت. آن مرد هر سال شب بيست و سوم ماه رمضان كه فرا ميرسيد، با همه مال و حيوانات و غلامان و افراد خانواده به مدينه ميآمد و تا به صبح آن شب را احياء ميداشت و بامداد با همه تشكيلات به محل خود باز مي گشت. (تهذيب، ج4، ص 330)