دلنوشته: درد دل با عموی شهیدم
دلنوشته: درد دلی با عموی شهیدم
به نام پناه بی پناهان
ای که زودتر از ما رفتی: اما هنوز هم دل برای دیدنت پر می کشد.
خدایا! ای پناه بی پناهان.
آیا پناه گمشدگان نیز هستی؟!بی گمان هستی و بزرگتر از آنی که توصیف گردی
« الله اکبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر »
آری او برای ما یک افتخار بود اما تنها این نبود.
او برای ما اسوه بود؛ ولی ما آنقدر شانس یا بهتر است بگویم: لیاقت نداشتیم که چنین فردی را ببینیم و آنهایی هم که او را دیدند درک نکردند.
ای سردار سرزمین عشق! ای معنای واقعی ایثار!
تو بخشیدی نه یک لحظه زندگی را، بلکه تمام زندگی را تو با مهر و محبت خود و با نیت خالصانه ی خود بخشیدی و نخل زندگی را نه برای خود برای همه به غیر از خود کاشتی.
نمی دانم چگونه صدایت کنم؟ در حالی که نمی دانم کجایی … و این را هم نمی دانم آیا صدایم را می شنوی یا نه؟
کاش می شد صدایت کنم و بخوانمت و بشناسمت و حال نمی دانم سراغت را از که بگیرم؟
از لاله ها، از نسیم، از چه؟
شاید خدا بهتر بداند و مرا یاری دهد.
ز گل گیرم سراغت گل ولی گل بی خبر از گل
نشانت جویم از هر کو پیت می گردم از هر سو
به قلم: رقیه فکری (بهانه) طلبه پایه پنجم