شعر: فنا
فنا
اینجا هوا یک عالـمه تغیـیر کرده اینجا جنایت یک وجب تجدید کرده
بی آبرویی سـهم دوران را ربوده اینجا بزرگان را جفا تحقیر کرده
آریشقایق داغ خود را از یاد برده اینجا حقایق کینه را تفسیر کرده
کـسی جـرأت بودن ندارد بارالــهـا اینجا حقیقت را فنـا تهـدید کرده
یاد یـتـیـمان هـم شـده فانوس شبـها اینجا محبت را هوا تبخیر کرده
جایی برای دیدن گلـها نمـانده است اینجا که ظلمت را گدا تشدید کرده
جمعی میان ملت و در اوج ظلم اند شیطان میان قلبشان تدبیر کرده
کوفه کجا اینجا کجا وای بر من اینجا منافق آبرو تکثیر کرده
کاری ز دســت مـا نمـی آید خدایا ما را به کابوس بلا تبدیل کرده
خـاموش پیران شـده حرف گلایـه اینجا جوان بر تجربه تردید کرده
شرم و حیا از بین یاران رخت بسته اینجا که غربت آشنا تقدیر کرده
جایی برای ماندن و گفتن نمانده است اینجا که ابلیسی وفا تدریس کرده
به قلم: رقیه فکری (بهانه)، طلبه پایه پنجم