می نویسم با دلی شکسته ... (1)
می نویسم با دلی شکسته …
خدایا امشب یه جورایی دلم شکسته شاید به دلیل امور دنیایی باشه، اما الان میخوام به سوی تنها پناهگاه تنهایی هام بیام.
ظهر رفته بودم روضه خوانی. سخن از دختر سه ساله امام حسین علیه السلام بود، دردانه ی بابا، عزیز برادرها
داشتن از غم و غصه ی غربت این دختر کوچولو حرف میزدند.
از سیلی که بر صورتش زده شد!
از خواب پریشان نیمه شبش در خرابه!
از ناله های فراق این دختر سه ساله.
از گلایه هایی که با سر از تن جدا شده ی پدر داشت.
لحظه ای با خودم اندیشیدم: خدایا اینان برای چه رفتند؟
چرا امام با خانواده، با فرزندانش، با عزیزانش و بهترین یارانش قدم در وادی کربلا نهادند؟
چرا؟
اگر اینان برای ما رفتند، برای آسایش ما رفتند، برای احیای دین جدش رفتند، پس چرا ما نمی فهمیم؟
پس چرا الان در مراسمات عزاداری سرور و سالار جوانان بهشتی، با لباسهای آن چنانی و آرایش های زننده حاضر می شویم؟
بابا بخدا امام فقط بخاطر همین امور قیام کرد، یزید هنوز نمرده است بلکه هزاران هزار یزید به وجود آمده، آمده تا با نام تهاجم فرهنگی دوباره ما را امتحان کنه.
عزیزان من، خواهران بزرگوارم، ما تو صحنه کربلا نبودیم، اما همه خوب شنیدیم و خواندیم، ما تو راه شام نبودیم اما خیلی چیزها شنیدیم و خواندیم، تو خرابه ی شام نبودیم اما خیلی میدونیم که چه شد.
حال شما بگید چرا دارید به امام خود، به عمه ی سادات خیانت می کنید. چرا با یزیدیان زمان هم پیمان شدید؟ چرا دارید بار دیگر خیانت مردم کوفه را تداعی گر می شوید.
بخدا این رسم مهمان نوازی نیست. فکر کنید کاروان کربلا داره از این مسیر میگذره، فکر کنید کاروان اسرا داره از اینجا میگذره، با چه رویی می خواهیم در چهره ی این بزرگواران بنگریم؟
دوستان غفلت نکنیم.
حجاب هر چقدر دقیق باشه همون قدر ارزش داره. بی حجابی، همرنگ بیگانه شدن، دستور از دشمن گرفتن برای کسی ارزش و اعتبار نمیاره.
مواظب باشید. از دست های پشت پرده غافل نشید.
شما را به خدا دل امام زمان را به درد نیاورید.
بیایید مردم کوفه نباشیم، اگر شدیم بیایید مسلم بن عوسجه و حربن ریاحی باشیم. اینگونه سربلندیم.
خدایا دلم گرفته اما با این اوضاع و احوال دیگر دلی برایم نمی ماند که بگیرد چون سراسر خون می شود. شاید منِ مبلغ نتونستم کلام خدا را، دین خدا را، حد و مرزها را صادقانه و به زبان روز جوان امروز بیان کنیم.
خدایای همه ی ما را به راه راست هدایت کن.
به قلم: نادم حیران
ادامه دارد ….