مناجات طلبه ای با خدا
مناجات طلبه ای با خدا
معبودم!
چقدر سخت است که بی کس شوی به خاطر سختی مشکلات و از آن سخت تر که سخت شوی به خاطر بی کسی
پروردگارم! خودم را در میان غم ها حبس کرده ام به جرم جهالت تنها امیدم به توست.
پروردگارم!
پر از حس با تو بودن؛ پر از نفس های بسته در حلق، پر از جدا شدنها از غیر، پر از دلتنگی های دل تنگم، پر از غم بی پناهی، پر از نیاز به تو.
الاهم!
پشت سکوت مبهمم بغضی سنگین، شکننده به وسعت زمان زندگی، فریاد می زند من تو را می خواهم فقط تو را
الهی! دلگیرم از دلی که میان رفتن و ماندن گیر افتاده.
الهی! چقدر جاهلانه سَرِ خود به سَرها می سپارم غافل از سرود شدن سِرّهای مثلاً مخفی من بی چاره
پروردگارا!
چه گرداب وحشتناکی است خاطره اشتباهاتم و من طنابی جز سبحان ندارم.
الاهم! ربم! تنها کس بی کس من، بی کسم
به اندازه قطره اشکی که کنج نگاهی مانده
الهی! قلبی پر از هیاهوی زمان کنده شده از حسِ روحانی درگاهت آزارم می دهد این قلب من و این ربانیت تو
الهی! آرزوهای در پیله مانده ام رویای پروانه شدن را با خود به گور خواهند برد و من نه پیله را می خواهم و نه آرزو فقط دلیلش را بگو
به قلم رقیه فکری، طلبه پایه پنجم