ميعادگاه عشق
میعادگاه عشق
ازاروند مينويسم، ازتلاطمهاي بي ادعاي اروند، از آب و شهيد روشنايي با روشنايي، عناصر درخشانترين تركيب دنيا.
اينجا فراتر از غربت است، اينجا جاي خالي خيمهها افكار آدمي را به زنجير اسارت كشيده و روانه كربلا ميكند، اينجا ياسها به حرمت عباسها شكوفا ميشوند.
ازكدام كنج اروند بايد بنويسم تا كه غروب شلمچه را در خاطرت تداعي كند؛ اينجا ميان تو و شهيد به اندازه ي يك قطره فاصله است؛ آري اينجا ميعادگاه عشق است. وجب به وجب اين ديار برگههاي شهادت است و قطره قطرهي اين آب خون فدايييانند، اما! در دل چيز ديگري احساس ميشود؛ تبسم يك لشگر بر من، بر من منتظَر، بر مني كه حتي نميدانم كجا بايد الفباي معشوقم را حك كنم، بر مني كه ديوانهوار ميگريم و بر هر آستان سر مينهم ولي با اين وجود حضور مولايم را درميان اين همه سعادت درك نكردهام.
چه انتظار عجيبي، آندم كه بر پشت حصارهاي بي كسي شلمچه زانو زده و سر بر خاك فرود ميآورم و غربتي بر تمام وجودم حاكم ميشود و تازه ميفهمم كسي قرار بود كه بيايد و نيامد .اينجاست كه خود را بازنده ميدان عمل ديده و احساس ميكنم جاماندهام؛ اما باز پروردگار شهيدان به خاطر قداست گردي كه از طلايْيه برظاهرم نقش بسته دستهايم را ميگيرد و ندا ميدهد « كن فَََيكن ».
به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه چهارم