پنج درس ارزنده و آموزنده
پنج درس ارزنده و آموزنده
۱ - روزى معاویه، امام حسن مجتبى علیه السلام را مورد خطاب قرار داد و گفت: من از تو بهتر و برتر هستم.
حضرت فرمود: آیا دلیل و شاهدى بر مدّعاى خود دارى؟
معاویه پاسخ داد: بلى؛ چون اکثریّت مردم موافق با من هستند و اطراف من رفت و آمد دارند، در حالى که هیچ کسى با تو نیست مگر افرادى اندک و ناچیز.
امام مجتبى علیه السلام اظهار داشت: افرادى هم که اطراف تو قرار گرفته اند، دو دسته اند:
یک دسته فرمان بر و مطیع، و دسته اى ناچار و مضطرّ مى باشند.
پس آنهائى که از روى میل و رغبت پیرو تو مى باشند، همانا مخالف خدا و رسول و معصیت کار هستند؛ و آنهائى که از روى ناچارى با تو مى باشند، در پیشگاه خدا معذور خواهند بود.
سپس افزود: اى معاویه! من نمى گویم از تو بهترم، زیرا فضایل پسندیدهاى در تو وجود ندارد، همان طورى که خداوند تو را به جهت کارهایت از فضائل و معنویت پاک گردانده است؛ و مرا از زشتیها و رذائل پاک و منزّه ساخته است .( بحارالا نوار: ج ۴۴، ص ۱۰۴، ح ۱۲)
۲ - در روایات متعدّدى وارد شده است:
هرگاه امام حسن علیه السلام مى خواست وضوء بگیرد و آماده نماز شود، رنگ چهرهاش دگرگون و زرد میگشت و لرزه بر اندامش میافتاد، و چون علّت آن را پرسیدند؟
فرمود: در حقیقت هر که بخواهد به درگاه خداوند متعال برود و با او سخن و راز و نیاز گوید باید چنین حالتى برایش پیدا شود.( بحارالا نوار: ج ۴۳، ص ۳۳۹، ح ۱۳)
۳ - روزى حضرت امام مجتبى علیه السلام مشغول خوردن غذا بود، که سگى نزدیک آن حضرت آمد، حضرت یک لقمه خود تناول مینمود و یک لقمه نیز جلوى سگ مى انداخت.
اصحاب گفتند: یابن رسول اللّه! سگ حیوانى کثیف و نجس است، اجازه فرما آن را از این جا دور کنیم؟
امام علیه السلام فرمود: آزادش بگذارید، این سگ گرسنه است و من از خدا شرم دارم که غذا بخورم و حیوانى گرسنه به من نگاه ملتمسانه کند و محروم بماند.( بحار الا نوار: ج ۴۳، ص ۳۵۲، ح ۲۹)
۴ - به نقل از زید بن ارقم آورده اند:
روزى پیغمبر اسلام صلى الله علیه و آله و سلم در مجلسى هفت عدد سنگ ریزه در دست خود گرفت؛ و در دست حضرت تسبیح گفتند.
آن گاه امام حسن مجتبى علیه السلام، نیز آن سنگ ریزهها را در دست گرفت و نیز تسبیح خدا گفتند.
پس بعضى افراد حاضر در مجلس، همان ریگها را در دست گرفتند؛ ولى هیچ کلمهاى و حرفى از آنها شنیده نشد، هنگامى که علّت آن را سؤ ال کردند؟ حضرت فرمود: این سنگ ریزهها تسبیح خدا نمیگویند، مگر آن که در دست پیامبر و یا وصىّ او باشد؛ و اراده تسبیح نماید(اثبات الهداه،ج ۲، ص ۵۶۰، ح ۲۰)
۵ - بسیارى از مورّخین و محدّثین حکایت کردهاند:
روزى امام حسن مجتبى صلوات اللّه علیه در میان جمعى از اصحاب، مارهائى را به نزد خود فرا خواند.
و آنها را یکى پس از دیگرى میگرفت و بر اطراف مچ دست و گردن خود میپیچید؛ و سپس رهایشان مینمود تا بروند.
همین بین شخصى از خانواده عمر بن خطّاب - که در آن مجلس - حضور داشت، گفت: این که هنر نیست، من هم میتوانم چنین کارى را انجام دهم؛ و یکى از مارها را گرفت و چون خواست بر دست خود بپیچد؛ ناگهان مار، نیشى به او زد و در همان حالت آن شخص عمرى به هلاکت رسید.( اثبات الهداه، ج ۲، ص ۵۶۳، ح ۳۳۲، مدینه المعاجز، ج ۳، ص ۲۴۰، ح ۸۶۲)