درد دلی با آقایم جهت طلب بخشش
درد دلی با آقایم جهت طلب بخشش
من بندگی ز ترس جهنم نمی کنم
بنده شدن بخاطر اجبارها بس است !بندگی یعنی با خدا تنها شدن، دل را به دست او سپردن، نوای حق را فقط شنیدن
بندگی یعنی دست رد زدن به سینه شیطان، فراموشی راه باطل، لبیک گفتن به شهید کربلا
خیلی گناه می کنم و توبه می کنم دیگر بس است
اینهمه تکرارها بس استآقای من، خسته شدم، بخدا از اینکه هر روز هزاران بار توبه میکنم، و توبه ام را می شکنم، خسته ام از تکرار گناه و توبه
دستان خالی مرا بگیر و با خودت تا اوج بندگی ببر!
میخواهم آدم شوم، خسته ام از روزهایی که عین هم سپری میشود.
صدای مولایم علی بن ابیطالب در گوشم طنین میافکند که فرمودند: مسلمانی که دو روزش مثل هم باشد، مسلمان نیست.
اکنون آقای من! به من بگو آیا من مسلمانم نیستم که روزهای تکراری ام فراتر از دو روز شده است؟
این بار را بخر که دگر راحتم کنی…
بیهوده رفتن سر بازارها بس استآقای من! با اینکه روزهای تکراری زندگیم فراوان است، گناه تمام وجودم را فرا گرفته است، یک بار دیگر لطف کن. تو را به جان مادرت که این روزها عزادار توست، رحم کن و شفاعت مرا نزد خداوند بنما/ شاید گشایشی در زندگیم حاصل شود.
دست رحمت و بخششت را بر سرم بکش تا گرمی دستان تو را حس نمایم و از هر چه بدی و گناه است رها گردم.
اشک چشمانم که برای تو می ریزد مگذار خوشی صدای بیگانه آن را خشک کند.
مگذار نوای شیطان هر چند خوشایند لحظه ای باشد بار دیگر وارد حریم زندگی من گردد.
قلب که حرم امن الهی است مگذار که جایگاه مردمان بیگانه گردد.
ما را بهشت هم نبر ، اما قبول کن لبخند تو برای گنه کارها بس است
آری فقط حسین مرا رد نمی کند……آقا میدانم که بزرگواری، میدانم فرزند همان مولایی هستی که خیلی دل بزرگی داشت، دلی به وسعت دریاری بیکران.
می دانم فرزند همان زهرایی هستی که شفیع روز محشر ما خواهد شد.
آقای من! تو را بحق مادرت و پدرت که جانم فدای آنها باد، دستان خالی مرا بگیر و رهایم نکن.
این روزها که شال سیاه بر سر و ناله بر دل و گریه و اشک مهمان چشمانم گشته است، فقط به حرمت خون توست، تو را قسم به حرمت خون فرزندانت، به ناله دخترانت، و به مصیبت خواهرت زینب سلام الله علیها، شفیع من و امثال من باش در نزد پروردگارم.
به امید بخشایش تمام گناهان
به قلم: نادم