قرباني قبل از شهيد
قرباني قبل از شهيد
آنروزابوالفضل از همه خداحافظي كرد؛ حلاليت گرفت؛ انگار داشت مي رفت كه برنگردد، براي پايان دوره سربازي ميرفت كه بعداز ده روز دوباره برگردد.
به رسم منطقه خانواده قرباني براي پايان خدمتش آماده كردندكه براي سلامتيش روز برگشت سر ببرند.
روز نهم بودسال (1368/6/13) ابوالفضل فردا قرار بود بيايد؛ اما همه چيز عوض شد قرباني حال وهوايش عجيب شده بود بر زمين افتاده صداهايي از خود در مي آورد معلوم نبود چرا يك دفعه اينطور شده است.
همه ترسيده بودن نگران از اين كه چكار كنند؛ ابوالفضل پدر نداشت مادرش مات و نگران كه با اين قرباني چه كند.
همسايه را خبر كرد؛ همسايه بعد از اطلاع گفت بياييد قرباني را سر ببريم فردا كه پسرت آمد از گوسفندان خودم يكي را برايش سر مي برم نگران نباش؛ مادر كه راضي نبود اما مجبور بود؛ ساعت چهار بعداز ظهر روز نهم قرباني را سر بريدند.
روز دهم بود قرار بود ابوالفضل بيايد اما فقط خبري به جاي خودش آمد كه ديروز بعدازظهر او شهيد شده است؛ يعني همان وقت كه قرباني سربريده شده بود.
به قلم: رقيه فكري، طلبه پايه چهارم