چرا آیت الله بهجت در نماز گریه می کرد؟(2)
چرا آیت الله بهجت در نماز گریه می کرد؟
نمیفهمیم چون نرسیدهایم
================
با توجه به این مطلب، سؤال دیگری که برای انسان پیدا میشود این است که معنای این سخن که انسان میتواند به مقامی برسد که نمیتوان گفت، چیست؟ بسیاری از آیات و روایات، مقامات و اوصاف مؤمنین را بیان کرده است که کم و بیش قابل فهم است؛ مثلاً در اوصاف مؤمنین در بهشت گفته شده که قصرهایی از طلا و نقره دارند، همسرانی مثل لؤلؤ و مرجان، و نوشیدنیهایی از عسل مصفا و شراب طهور که مایهی لذت شاربین است: «… مِّنْ خَمْرٍ لَّذَّةٍ لِّلشَّارِبِینَ …»6 و از این نمونهها در آیات و روایات فراوان آمده است که کم و بیش قابل فهم است. اینکه قید «کم و بیش» را آوردم، از این جهت است که همین مطالب هم کاملاً برای ما قابل فهم نیست؛ نهر عسل و نهر شراب باز برای ما قابل فهم نیست؛ نهر شراب به چه کار ما میآید؟ چه طور میتوان از نهر عسل خورد؟ انسان یک مقدار عسل که میخورد، دلزده میشود؛ نهر عسل به چه معناست؟ نه یک نهر، بلکه مؤمن، انهاری از عسل دارد؛ «… وَأَنْهَارٌ مِّنْ عَسَلٍ مُّصَفًّى …»7. اگر چه فهم این نعمات و مقامات هم مقداری مشکل است، ولی نهایتاً انسان میتواند تصوری از آن داشته باشد، اما این مطلب که اموری وجود داد که اصلاً نمیتوان فهمید، به چه معناست؟ بنده هم حقیقت آنها را نمیفهمم، اما اگر بتوانم، تبیین کنم که چه اموری وجود دارد که انسان نمیتواند بفهمد، باز موفق بودهام. فکر میکنم با برخی مثالها میتوان این مطلب را روشن کرد. مولوی در مثنوی مثال معروفی آورده است؛ میگوید به طفل نابالغ نمیتوان فهماند که اشخاص بالغ چه لذتی از همسرانشان میبرند. وقتی بخواهند این لذتها را توصیف کنند، میگویند: مثل عسل، شیرین است. با اینکه مزه عسل ربطی به آن موضوع ندارد و نوع دیگری از لذت است، ولی به عنوان تشبیه از چنین مثالهایی استفاده میکنند. همه ما دوران کودکی را تجربه کردهایم و میدانیم که در آن دوران اصلاً نمیدانستیم که چنین لذتی وجود دارد، نمیفهمیدیم این لذت چه طور لذتی است و نمیتوانستیم هیچ تصوری از آن داشته باشیم. اگر کسی میخواست کیفیت آن را توضیح دهد، به قول مولوی باید میگفت: مثل عسل شیرین است. این مثل معروفی است که میگویند وقتی انسان در حدّ ناقصی قرار دارد، لذتهایی را که مربوط به اشخاص کاملتر است، نمیفهمد.
مثالهای دیگری هم وجود دارد که با بیان آنها میتوانیم کموبیش تصور کنیم که اصلاً مقاماتی وجود دارد که ما نمیتوانیم حقیقت آنها را درک کنیم. مثلاً همه ما دوران مدرسه را تجربه کردهایم. اگر وقتی که میخواستند به ما چهار عمل اصلی ریاضیات را یاد دهند، میگفتند: شما بعداً معادله دومجهولی را هم میخوانید و آن فرمولی دارد و باید یاد بگیرید که چگونه معادله دومجهولی را حل کنید، میگفتیم: معادله یعنیچه؟ دومجهولی یعنیچه؟ در سنی که ما تازه جمع و تفریق را میخواندیم، اصلاً نمیتوانستیم از معادله دومجهولی تصوری داشته باشیم. کمکم بالاتر آمدیم و مسایل جدیدی برایمان مطرح شد و توانستیم صورت مسألهاش را یاد بگریم. کسانی که ریاضیات عالی خواندهاند، میگویند در ریاضیات، مسایلی وجود دارد که لیسانسهای ریاضیات هم تصوری از آن ندارند؛ یعنی کسانی که چند سال در دانشگاه ریاضیات محض خواندهاند، هنوز تصوری از بعضی از مسایل ریاضیات ندارند.
زمانی بنده یکی از نوابغ ریاضی را در انگلستان دیدم و از او مسئلهای را سؤال کردم؛ گفتم: ما از قبل یاد گرفته بودیم که اجسام سه بُعدیاند و دارای طول و عرض و ارتفاع هستند، اما اخیراً طبق بعضی از نظریات فلسفی گفته میشود: عالم مادّه چهار بُعدی است و بُعد چهارم آن زمان است؛ یعنی غیر از طول، عرض و ارتفاع، بُعد دیگری هم به نام زمان دارد. (چهار بُعدی بودن عالم مادّه، کموبیش مسئلهی معروفی است و در کتابهای بسیاری به آن اشاره شده است؛ البته در فلسفه ما، به گونهای، و بر اساس نظریهی نسبیّت انیشتین و نظریات غربی به گونهی دیگر تفسیر میشود.) من از آن نابغه ریاضی پرسیدم: ما تصوری از بُعد چهارم عالم مادّه پیدا کردهایم، آیا میتوان بُعد پنجمی هم برای عالم فرض کرد؟ ایشان گفت: «اتفاقاً اساتید ما معتقدند که برای عالم تا بُعد هفتم هم میتوان فرض کرد.» حقیقت این است که بنده هیچ تصوری از بُعد پنجم و ششم ندارم و معنای آن را هم نمیدانم، ولی این سؤال به ذهنم آمده بود که آیا میتوان بُعد پنجم هم برای عالم فرض کرد؟ او گفت: «بله، تا بُعد هفتم را هم تصور کردهاند و حالا درصددند ببینند آیا ابعاد دیگری بیش از این هم میتوان برای عالم فرض کرد یا نه؟» بعد از او پرسیدم آیا میتوانیم بگوییم تعداد ابعاد عالم به جایی میرسد که وجود بیش از آن ابعاد، محال باشد؛ مثلاً بگوییم محال است عالم بیش از هزار یا دو هزار یا ده هزار بُعد، داشته باشد؟ ایشان گفت: «هیچ دلیلی برای چنین حرفی نداریم؛ مثل این است که ما بگوییم از یک نقطه بینهایت خط خارج میشود. از تقاطع سه خط مستقیم در یک نقطه، باز میتواند یک خط دیگری خارج شود و هیچ حدّ و حصری ندارد.»
منظورم این است که در این مسألهی به اصطلاح هندسی که آیا میتوان بُعد پنجمی برای عالم تصور کرد یا نه؟ اصلاً خود بنده تصور روشنی از صورت این مسأله ندارم که مثلاً اگر بُعد پنجمی در کار باشد، چگونه خواهد بود، اما با مقایسه میتوان تصور مبهمی از آن در ذهن داشت؛ به این صورت که ذهن سه بُعد و چهار بُعد را تحلیل میکند و میگوید: سه بُعد از اضافه شدن یک بُعد به دو بُعد به وجود آمده است و بعد از اضافه شدن یک بُعد دیگر، چهار بُعد حاصل شده است، پس این ذهن، ابائی از اضافه کردن بُعد پنجم هم ندارد، و بعد از قیاس به آن ابعاد، چیز مبهمی تصور میکند.
مقاماتی هم که خداوند برای انسان خلق کرده است، مقاماتی است که به استناد آیات و روایات فراوان ـ البته با رعایت دقّتهای لازم ـ به دست میآید، مقاماتی است که جز با نظیر این تشبیهات، نمیتوان تصوری از آن داشت. انسان زمانی به کنه آن مقامات پی خواهد برد که خدا نصیبش کند و واجد آن شود. آن وقت میفهمد که این مقامات چیست.
نمونه انسانهای به مقصد رسیده
====================
اما امشب، هم شب شهادت حضرت زهراء سلاماللهعلیهاست و هم سالگرد رحلت آیتالله العظمی بهجت است. این نکته را یادآوری کردم تا به روایتی که از دوران نوجوانی شنیدهام و برایم جای تعجب داشت، اشاره کنم. روایت از رسول خدا صلیاللهعلیهوآله است که میفرمایند: «وَ اما ابْنَتِی فَاطِمَةُ فَإِنَّهَا سَیِّدَةُ نِسَاءِ الْعَالَمِینَ مِنَ الْأَوَّلِینَ وَ الْآخِرِینَ … مَتَى قَامَتْ فِی مِحْرَابِهَا بَیْنَ یَدَیْ رَبِّهَا جَلَّ جَلَالُهُ زَهَرَ نُورُهَا لِمَلَائِکَةِ السَّمَاءِ کَمَا یَزْهَرُ نُورُ الْکَوَاکِبِ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ یَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ لِمَلَائِکَتِهِ: یَا مَلَائِکَتِی انْظُرُوا إِلَى أَمَتِی فَاطِمَةَ سَیِّدَةِ إِمَائِی قَائِمَةً بَیْنَ یَدَیَّ تَرْتَعِدُ فَرَائِصُهَا مِنْ خِیفَتِی …»8: وقتی حضرت زهرا سلاماللهعلیها در محراب عبادت میایستادند، بدنشان میلرزید. خدای متعال در حالیکه نزد فرشتگان به عبادت حضرت زهرا سلاماللهعلیها مباهات میکرد، میفرمود: به این بنده من نگاه کنید؛ ببینید چگونه عبادت میکند که بندبند بدنش میلرزد.
این روایت معروفی است و شما هم بارها شنیدهاید. اما از همان دوران نوجوانی برای من این سؤال مطرح بود که این چه حالتی است و چه معنایی دارد؟ مخصوصاً در مورد حضرت زهراء سلاماللهعلیها که معصوم بودهاند و گناهی مرتکب نشده بودند، این چه حالتی است و این ترس از چیست؟
نظیر این حالت درباره ائمه اطهار سلاماللهعلیهماجمعین هم نقل شده است. در روایت آمده است که امام زینالعابدین سلاماللهعلیه وقتی وضو میگرفتند، رنگ از صورتشان میپرید. و امام حسن علیهالسلام وقتی به مسجد میرسیدند، میلرزیدند و رنگشان زرد میشد. این حالات چه معنایی دارد؟ حالات ائمه اطهار سلاماللهعلیهم خیلی از سطح فهم امثال بنده بالاتر است. امشب شما صدای نماز آیتالله بهجت رضواناللهعلیه را شنیدید9. ایشان حتی وقتی که صلوات میفرستادند یا «السلام علیک ایها النبی و رحمة الله و برکاته» یا «السلام علینا و علی عبادالله الصالحین» میگفتند، آن چنان گریه میکردند و صدایشان میشکست که بنده یادم نمیآید برای توبه از هیچ گناهی این چنین گریه کرده باشم. گریه هنگام صلوات فرستادن یا سلام دادن برای چیست؟ همهی ما میدانیم که ایشان چیزی را درک میکرد که لازمهی آن درک، چنین حالتی بود. ما آن حالت را نمیفهمیدیم و درک نمیکردیم. اگر درک میکردیم برای ما هم چنین حالتی پیدا میشد، ولی هنوز به آن بلوغ نرسیدهایم؛ ما هنوز طفل راهیم.
بالاترین لذایذ عالم
=============
سؤال دیگری که اینجا مطرح میشود این است که واقعاً این گریه آقای بهجت در نماز به چه جهت بود؟ آیا از چیزی ناراحت بود که آنگونه گریه میکرد؟ آیا گریهاش به خاطر این بود که درد میکشید؟ چون اشخاص کم ظرفیت و ضعیفالنفس مثل کودک، وقتی درد شدیدی احساس کنند، گریه میکنند. آیا ایشان اینگونه بودند؟ چرا اصلاً ایشان نماز را این طور میخواندند و این قدر گریه میکردند؟ حال به این سؤال، مطلبی را که از ایشان به نقل موثق نقل شده است، اضافه کنید که فرمودند: «اگر سلاطین عالم میدانستند که در نماز چه لذتی وجود دارد، حاضر بودند برای رسیدن به آن لذت، دست از سلطنت بکشند». معنای این سخن چیست؟ این که ایشان اینگونه در نماز گریه میکرد، و خود مدعی بوده که لذت این نماز از همهی لذایذ عالم بالاتر است، به طوری که اگر سلاطین میدانستند این نماز چقدر لذت دارد، حاضر بودند دست از سلطنت بکشند تا به این لذت برسند، این چگونه حالتی است؟ این چه لذتی است که آدم وقتی این طور گریه میکند، میتواند آن را درک کند و تا این لذت نباشد، انسان این طور عاشقانه دل به عبادت نمیسپارد؟ کسی که به آن مقام رسیده باشد، هر فرصتی که پیدا کند، دو رکعت نماز میخواند، یا زیارتی انجام میدهد، یا نماز جعفر طیار میخواند، یا زیارت عاشورا میخواند؛ تا انسان عاشق نباشد چنین حالتی نمییابد. مگر میتوان تصنعی و با تحمیل، شبانهروز را به این حالات گذراند؟ این سؤال عجیبی است.
وقتی چنین انسانهایی را میبینیم، آنگاه حالاتی که درباره پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله و ائمه اطهار علیهمالسلام نقل شده است را باور میکنیم. میتوانیم بفهمیم که حالات آنها از سنخ این حالات، اما مراتب بالاتر آن بوده است که ما نه حقیقت اینها و نه حقیقت آنها را درست نمیفهمیم.
حدیث معروفی از یکی از همسران پیغمبر نقل شده است که میگوید: پیغمبر اکرم صلیاللهعلیهوآله هر شب منزل یکی از همسرانشان استراحت میکردند. شبی نوبت من بود و آن حضرت در اتاق من بودند. مدّتی در بستر خوابیدند. من خودم را به خواب زدم. مدتی گذشت. او میگوید حضرت خیال کردند که من خوابم. خیلی آرام از رختخواب بیرون رفتند و مشغول نماز شدند. بعد از نماز سر به سجده گذاشتند و شروع کردند به گریه کردن. من کنجکاو شدم که ببینیم به چه سبب گریه میکنند. آرام آرام خودم را کشاندم به آن جایی که پیغمبر در حال سجده مشغول گریه بود. خوب گوشم را نزدیک بردم تا سخن حضرت را در حال سجده بشنوم. شنیدم که عرض میکند: «الهی لاتَکِلْنِی إِلى نَفْسِی طَرفَة عَینٍ أبداً ألهی لاتَرُدنِّی فِی سُوءٍ اسْتَنْقَذْتَنِی مِنه؛ خدایا یک آن من را به خودم وامگذار. خدایا! تو که من را از بدیها نجات دادی، دیگر من را به بدیها برنگردان.» دیگر نتوانستم طاقت بیاورم گفتم: یا رسولالله! شما که گناهی ندارید. به علاوه قرآن میفرماید «لِیَغْفِرَ لَکَ اللَّهُ مَا تَقَدَّمَ مِن ذَنبِکَ وَمَا تَأَخَّرَ»10. این چه حالی است که شما دارید؟ چرا نیمهی شب اینطور گریه میکنید؟ فرمود: «افلا اکون عبدا شکوراً؛ من بندهای حقشناس نباشم؟»11 حضرت بیانی فرمودند تا او چیزی بفهمد، ولی گمان نمیکنم از حقیقت مطلب چیزی فهمیده باشد. بنده هم نمیفهمم یعنی چه؟ اما این سؤال مطرح میشود که این چه حالتی است که نیمهی شب کسی که در روز خستگیها و ناراحتیهایی داشته و زحمتهایی کشیده است، حالا که وقت استراحت است، از بستر گرم بلند شود، نماز بخواند، سر به سجده بگذارد، گریه کند و بگوید: «خدایا من را به خودم وامگذار» این چه حالی است؟ مگر احتمال میداد که خدا او را به خودش واگذارد؟ مگر خدا برای پیغمبر چیزی کم گذاشته بود؟ این یک حالی است که تا آن درک پیدا نشود، حاصل نمیشود. ما در حدّی نیستیم که حقیقت آن را بفهمیم. آنچه میفهمیم با همین تشبیهات و تمثیلات است. قرآن میفرماید: «وَ هُمْ مِنْ خَشْیَتِهِ مُشْفِقُون؛ از خشیت او بیمناکاند»12 تعبیر خشیت را به کار میبرد، اما «خشیت» به چه معناست؟
گفتیم که آیتالله بهجت کسی بود که فهمید برای چه خلق شده و دانست که از چه راهی باید به آن هدف برسد. مطالبی را که تا اینجا بیان کردیم به این جهت بود که بفهمیم هدف از خلقت ما چه بوده است، و گفتیم تا به آن حقیقت نرسیم، نمیتوانیم حقیقتش را درک کنیم و مزهاش را بچشیم. تنها میتوانیم بگوییم آن مقام، مقام قرب است؛ «فِی مَقْعَدِ صِدْقٍ عِندَ مَلِیکٍ مُّقْتَدِرٍ»13 اما قرب خدا به چه معناست؟ خدا که مکانی ندارد تا ما نزدیک او شویم. باید رسید تا فهمید.
تعبیری که خدا در باره خلقت انسان و جانشینی او دارد همین گونه است. میفرماید: «… إِنِّی جَاعِلٌ فِی الأَرْضِ خَلِیفَةً …؛ من میخواهم برای خودم در زمین جانشین بیافرینم.»14 آیا موجودی که از یک اسپرم خلق میشود و آخرش هم یک جیفه است، وَ هُوَ بَیْنَ ذَلِکَ یَحْمِلُ الْعَذَرَة15، و مابین این دو هم حملکننده کثافات است، چگونه بناست خلیفه خدا شود؟ چگونه به چنین مقامی میرسد؟ آیا با خوردنیها، آشامیدنیها و پوشیدنیهای بهتر به این مقام میرسد؟ آیا با داشتن کاخهای مجللتر و سایر وسایل مرفهتر برای زندگی، آن مقام حاصل میشود؟ یا مطلب چیز دیگری است؟ به هر حال به کنه آن نمیرسیم و همین اندازه باید بگوییم آن مقام، مقام قرب خداست.
الگوی همه مؤمنان
===========
آسیه همسر فرعون زیر شکنجه میگفت: «… رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ …»16. آسیه یکی از زنانی است که خدای متعال درباره او در قرآن میفرماید: او نمونه و الگویی است ـ نه تنها برای زنان ـ بلکه برای همه مؤمنین و مؤمنات عالم؛ «وَضَرَبَ اللَّهُ مَثَلاً لِّلَّذِینَ آمَنُوا امْرَأَةَ فِرْعَوْنَ …». همسر فرعون به مقامی رسید که اولیای خدا باید او را الگوی خودشان قرار دهند. مگر او چه کار کرد و چه گفت؟ گفت: «رَبِّ ابْنِ لِی عِندَکَ بَیْتًا فِی الْجَنَّةِ؛ خدایا! خانهای برای من در بهشت پهلوی خودت بساز.» این تعبیر، تعبیر خودمانی است و به همین جهت است که میگویم ما از همین تشبیهات و تمثیلات میتوانیم چیزهایی بفهمیم. آسیه برای اینکه بگوید من میخواهم به خودت برسم، چه بگوید؟ این جمله او تعبیر دیگری از همان قرب به خدا است والا او میدانست که خدا خانه ندارد. مقام او بسیار بالاتر از این بود که گمان کند خدا گوشهای از بهشت زندگی میکند تا از او بخواهد در نزدیکی آن خانه خانهای هم برای او بسازد! آنچه در دل داشت این بود که میخواست به خدا نزدیک شود و به مقام قرب برسد، اما تعبیر دیگری نداشت. گفت: من در دنیا در چنگال فرعون اسیرم. مرا از دست او نجات بده؛ «… نَجِّنی مِنْ فِرْعَوْنَ وَ عَمَلِه …» و خانهای برای من در بهشت پهلوی خودت بساز. این زبان خودمانی است، اما حقیقت آن را وقتی فهمید که خانه را برایش ساختند و رفت. اجمالاً باید بگوییم آن هدفی که ما برای آن آفریده شدهایم، رسیدن به قرب خداست. با همه پستی، حقارت، نداری، ضعف و جهلمان، اگر بخواهیم و اگر همت کنیم، خداوند میتواند آن چنان ما را بالا ببرد، و قدم قدم به خود نزدیک کند تا برسیم به جایی که محبوب خودش شویم. انسان برای این هدف خلق شده است. آن کسانی که به اینجا رسیدند، به هدف رسیدند. آنها مقصود از خلقت بودهاند. مقصود، حضرات معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین و کسانی هستند که در مکتب آنها پرورش یافتهاند؛ کسانی مثل آیتالله بهجت. دیگران طفیلیاند. ما به هر اندازه که به آنها تشبه پیدا کنیم و راه آنها را بپیماییم، به آن هدف نزدیکتر میشویم.
جبران کنندهی کمبودها
=============
خدای متعال از سر فضل و کرم بینهایت خود، راه دیگری هم برای نزدیکتر کردن ما به خود قرار داده است، و آن راه، شفاعت است. خداوند نمیگذارد فقط در آن حدی بمانیم که با همت و تلاش خود رسیدهایم؛ بلکه کمبودها را هم در روز قیامت به وسیله شفاعت جبران میکند. این فضل و کرم بینهایت خداست. چنین خدایی را باید بندهای چون آیتالله بهجت آنگونه برایش عبادت کند و در نماز آن طور در مقابلش خضوع کند؛ خدایی که آن رحمت بینهایت را دارد، اینگونه هم باید پرستش شود. ما باید از این نمازی که میخوانیم، شرمنده باشیم. ما کجا، اولیای خدا کجا؟! آنها خدا را آن طور شناختند و آن طور بندگی کردند.
تنها راه رسیدن به هدف
==============
تا کنون درباره هدف خلقت بحث کردیم. در ادامه اجمالاً خواهیم گفت که چگونه به آن هدف برسیم. راه رسیدن به هدف، همان راهی است که آیه شریفه «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ» بیان میکند. تنها راه، عبادت و اطاعت خداست و هیچ راه دیگری وجود ندارد. هیچ ریاضتی تا وقتی که رنگ عبادت خدا را نداشته باشد، با آن هدف ارتباط پیدا نمیکند. ریاضتهایی که رنگ الهی ندارد، ممکن است در این عالم آثاری داشته باشد؛ مثل مرتاضین هند که ریاضتهایی میکشند و برای آنها هم آثاری در این عالم دارد، اما هیچ ربطی به آن هدف ندارد. خداوند در عوض زحمتهایی که در اینجا کشیدهاند، چیزهایی به آنها میفهماند و قدرتهایی به آنها میدهد. وقتی هم که از اینجا رفتند، پرونده بسته میشود. اگر کسی میخواهد به آن هدف برسد، فقط یک راه دارد و آن فقط بندگی خداست؛ «مَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیَعْبُدُونِ».
تکیه کلام مرحوم آیتالله بهجت «انجام واجبات و ترک محرمات» بود؛ ایشان که این جمله را میفرمود، آن را خوب درک کرده بود. من و شما هم میتوانیم این جمله را بگوییم، اما گفتن ما با گفتن او بسیار تفاوت دارد. او که این جمله را میگفت، مثل روز برایش روشن بود و هیچ شک و شبههای در آن نداشت، اما من و شما که میگوییم، در دلمان هم میگوییم نماز چه ربطی به حوریه دارد؟! در دلمان این شبهه وجود دارد که انجام فلان مستحب در دل شب چه فایدهای دارد؟ او میفهمید یک لحظه در دل سحر به یاد خدا بودن، چه نورانیتی ایجاد میکند. این حقایق را خدا به او نشان داده بود. من و شما ـ بنده خودم را عرض میکنم، به شما جسارت نمیکنم ـ آن طور که باید و شاید باور نکردهایم. اگر باور کرده بودیم، در میدان عمل جدیتر بودیم. پس باید بفهمیم که برای چه آفریده شدهایم و بدانیم که راه اجمالی آن عبادت خداست.
الگوهای عبادت
==========
اما چگونه باید خدا را عبادت و اطاعت کرد؟ خدا پیغمبر و ائمه معصومین را فرستاده است تا به ما یاد دهند که چگونه عبادت و اطاعت کنیم. این بزرگترین نعمتی است که خدا به ما مرحمت کرده و بر ما منّت گذاشته است. زندگی آنها هم برای ما روشن است؛ میدانیم پیغمبر صلیاللهعلیهوآله چهطور زندگی میکرد؛ میدانیم علی علیهالسلام چهطور زندگی میکرد. در تاریخ هر چه را بتوان تحریف کرد، زندگی امیرالمؤمنین علیبنابیطالب علیهالسلام تحریف شدنی نیست. همه دشمنان علی و همه کفارِ عالم هم میدانند که علی مرد عبادت، مرد فداکاری مرد حق و مرد عدالت بود؛ علم و تقوای او بینظیر بود، این را نمیتوان مخفی کرد. دشمنان علی بسیار تلاش کردند تا فضائل او را مخفی کنند؛ اما خدا بر سر ما منّت گذاشت که بعد از 1400 سال ما بدانیم علی چهطور زندگی کرد. برای اینکه فردا نگوییم: ما نمیدانستیم. اگر بگوییم نمیدانستیم، جواب خواهند داد: شما که شیعه علی هستید، چهطور نمیدانستید علی چه گونه زندگی میکرد؟» اگر میخواهید راه علی را بپیمایید، باید دستورات او را عمل کنید؛ باید به سیره او عمل کنید. پس در یک کلمه راه سعادت، عمل کردن به دستورات اسلام است که در کلمات اهلبیت صلواتاللهعلیهماجمعین منعکس است؛ تنها راه همین است و بس.
وفّقنا الله و ایّاکم انشاءالله
——————————————————————————–
پی نوشت:
1. ذاریات، 56 2. ملک، 2 3. هود، 118 و119 4. ارشاد القلوب، ج1، ص 91 5. بحارالانوار، ج 70، ص 234 6. محمد، 15 7. همان
8 . بحارالانوار، ج43 ص 172 9. قبل از شروع سخنرانی، صدای ضبط شدهی نماز آیتالله بهجت پخش شد. 10. فتح، 2 11. بحارالانوار، ج68، ص24
12 . انبیاء، 28 13. قمر، 55 14. بقره، 30 15. تصنیف غررالحکم و دررالکلم، ص 308 16. تحریم، 11
منبع: mesbahyazdi.com