چرا آیت الله بهجت در نماز گریه می کرد؟(1)
چرا آیِت الله بهجت درنماز گریه می کرد ؟
آنچه پیش رو دارید سخنان آیتالله مصباح یزدی (دامت برکاته) به مناسبت سالگرد رحلت آیتالله بهجت (ره) است که در تاریخ 26/02/89 ایراد فرمودهاند.
بسم الله الرحمن الرحیم الحمد لله رب العالمین و الصّلوة و السّلام علی سید الانبیاء و المرسلین حبیب اله العالمین ابیالقاسم محمّد و علی آله الطیبین الطاهرین المعصومین.
اللهم کن لولیک الحجة بن الحسن صلواتک علیه و على آبائه فی هذه الساعة و فی کلّ ساعة ولیاً و حافظاً و قائداً و ناصراً و دلیلاً و عیناً حتی تسکنه ارضک طوعاً و تمتعه فیها طویلاً.
تقدیم به روح ملکوتی امام راحل و مراجع بزرگ تقلید مخصوصاً آیتالله العظمی بروجردی و حضرت آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیهم صلواتی اهدا میکنیم.
همانطور که مستحضرید این جلسه به مناسبت بزرگداشت سالروز ارتحال مرجع عظیمالشأن اسلام حضرت آیتالله العظمی بهجت رضواناللهعلیه برقرار شده است. امیدواریم خدای متعال توفیق دهد مطالبی مطرح شود که موجب رضای خدا و شادی قلب آقا امام زمان عجلاللهتعالیفرجهالشریف و شادی روح آن مرحوم باشد.
او هدف خلقت را شناخت
==============
اگر از بنده بخواهند «آیتالله بهجت را در یک جمله معرفی کن» من به اندازه فهم و بر طبق سرمایه عقلی ومعرفتی خودم میگویم آقای بهجت کسی بود که فهمید برای چه آفریده شده است و دانست چه راهی را باید طی کند تا به مقصد خلقت برسد. او این راه را پیمود و سعی کرد در طول زندگیاش به دیگران هم معرفی کند. البته دیگران ممکن است تعریفهای بهتر، جامعتر و کاملتری ارائه دهند.
حال اگر بخواهیم این سخن که «مرحوم آیتالله العظمی بهجت دانست برای چه آفریده شده است» را تحلیل کنیم، باید بگوییم که این مطلب چند پیشفرض دارد:
ـ اول اینکه ما برای هدفی آفریده شدهایم.
ـ دوم اینکه برای رسیدن به آن هدف باید با رفتار اختیاری خودمان قدم برداریم و به سوی آن حرکت کنیم.
ـ و در نهایت، راهی که باید بپیماییم راهی مشخص است که اگر آن را شناختیم و پیمودیم، به مقصد میرسیم، اما اگر آن را نشناختیم یا در پیمودن آن تنبلی کردیم، به مقصد نخواهیم رسید.
این امور، پیشفرضهای این جملهاند. و اینها یک سلسله مسایل بسیار حیاتی هستند که هر انسان عاقل و آگاهی باید به آنها توجه کند. و پاسخ این سؤالها را بیابد که:
برای چه خلق شده؟ برای چه هدفی باید زندگی کند؟ و چگونه باید به آن هدف برسد؟
پاسخ تفصیلی این سوالات به چندین جلسه بحث نیاز دارد. خدای متعال راه را برای ما آسان کرده و جواب این سوالات را در قرآن کریم آورده، و به وسیله پیغمبر اکرم و ائمه معصومین صلواتاللهعلیهماجمعین برای ما تبیین نموده است تا بتوانیم به استناد همین مطالب، راه خودمان را پیدا کنیم و به مقصود برسیم.
هدف نهایی خلقت
============
همه ما با این آیه آشناییم: «وَ ما خَلَقْتُ الْجِنَّ وَ الْإِنْسَ إِلاَّ لِیَعْبُدُونِ »1 ترجمه آیه خیلی روشن است؛ خدای متعال میفرماید: «من جن و إنس را نیافریدم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» همه به این مطلب معتقدیم، اما شاید برای بسیاری از ما این سؤال مطرح باشد که مگر خدا به عبادت ما نیاز داشت که انسان را برای عبادت آفرید؟ بر اساس آنچه از قرآن استفاده میشود، تنها دو موجود، مکلف هستند. خداوند میفرماید «من این دو موجود را نیافریدم، مگر برای اینکه مرا عبادت کنند.» خدا از عبادت اینها چه هدفی داشت؟ شاید بسیاری از کوتهنظران گمان کنند که همانطور که انسانها معمولاً علاقه دارند که دیگران در برابرشان خضوع کنند، خم و راست شوند ـ در مورد برخی هملباسهای بنده ـ بگویند «یار امام خوش آمد» و دستشان را ببوسند، خدای متعال هم چنین خواستهای دارد؛ انسانها را آفریده تا در مقابلش به خاک بیفتند و سجده کنند! اما همه میدانیم که این، تصور درستی نیست. خدای متعال به چیزی نیاز ندارد و از عبادت ما هم بهرهای نمیبرد. بسیار کوتهفکری است که تصور کنیم خدا از خم و راست شدن ما خوشش میآید و برای همین هم ما را آفریده است! قطعاً این فکر، فکر غلطی است. پس معنای این سخن چیست؟ اجمالاً در آیات کریمه قرآن به هدف خلقت انسان اشاره شده است. در یکجا میفرماید: «الَّذِی خَلَقَ الْمَوْتَ وَالْحَیَاةَ لِیَبْلُوَکُمْ أَیُّکُمْ أَحْسَنُ عَمَلاً …؛ ما مرگ و زندگی شما را آفریدیم تا شما را آزمایش کنیم.»2 خدا این عالم را که ترکیبی از موت و حیات است، برای این آفریده است که ما را بیازماید تا مشخص شود کدام یک نیکوکارتریم. این آیه در مقایسه با آیهی «وَمَا خَلَقْتُ الْجِنَّ وَالْإِنسَ إِلَّا لِیعْبُدُونِ»، مطلب متباینی ندارد؛ بلکه یا اینها یک مطلباند، یا یکی مقدمه دیگری است. از توجه به این دو آیه در کنار هم، متوجه میشویم که آن «احسن عمل» که خدای متعال از ما انتظار دارد، چیزی جز عبادت پروردگار نیست. وقتی میفرماید شما را آفریدهام تا مشخص شود که کدام یک نیکوکاترید، یعنی نیکوکارتر آن کسی است که بهتر عبادت خدا را انجام دهد؛ چراکه برای خلقت، هدف دیگری وجود ندارد.
در جای دیگر میفرماید: «… وَلاَ یَزَالُونَ مُخْتَلِفِینَ * إِلاَّ مَن رَّحِمَ رَبُّکَ وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ …»3: ما ا نسانها را آفریدیم برای اینکه به آنها رحمت بورزیم. این آیه هم وقتی کنار آن دو آیه بیاید، معلوم میشود که خدای متعال انسان را برای رحمت خاصی آفریده است که سایر موجودات ظرفیت درک آن را ندارند؛ تنها انسان و شاید تا حدی هم جنیان میتوانند آن رحمت را درک کنند. بحثهای عقلی هم همین معنا را افاده میکند که خدای متعال هدفی جز افاضه فیض و رساندن رحمت ندارد و برای خودش چیزی نمیخواهد. او فقط میخواهد رحمتش به دیگران برسد. پس معنای اینکه میفرماید: «ما شما را جز برای عبادت نیافریدیم» این است که اگر میخواهید به آن رحمتی برسید که بالاترین رحمتهاست و هیچ موجودی لیاقت درک آن را ندارد، راهش عبادت است.
به طور خلاصه میتوان گفت: خداوند ما را آفریده تا مشخص شود که کدام نیکوکارتریم، و نیکوکارتر کسی است که خدا را بهتر عبادت کند، و بعد با عبادت خدا انسان لیاقت آن رحمتی را مییابد که برای آن خلق شده است؛ «وَلِذَلِکَ خَلَقَهُمْ». با استفاده از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانی که در اینباره آمده است، میفهمیم که آن رحمت، عنوان عامی دارد که آن «قرب خدا» است.
وقتی پای درک ما میلنگد
===============
این سؤال هم مطرح میشود که این چه رحمتی است که راه رسیدن به آن عبادت است؟ چرا جز از راه عبادت لیاقت درک آن حاصل نمیشود؟ این مسألهای بسیار پیچیده و مشکل است و اگر صرفاً از راه عقل خودمان بخواهیم به جواب آن برسیم، نباید توقع داشته باشیم که کاملاً این مسأله را حل کنیم. اجمالاً با استفاده از آیات کریمه قرآن و روایات فراوانی که در اینباره آمده است، میفهمیم که آن رحمت یک عنوان عامی دارد که قرب به خداست؛ به همین دلیل هم در فرهنگ اسلامی میگوییم «نماز و هر کار دیگری را باید قربة الى الله انجام داد.» قربة الى الله به چه معناست؟ اینکه میگوییم نماز میخوانیم تا به خدا نزدیک شویم، این نزدیک شدن به خدا یعنیچه؟ حقیقت قرب چیست؟ بنده که تا به حال هفتاد و چند سال از عمرم گذشته است، حقیقت این معنا را نفهمیدهام. آنچه میفهمیم معنایی کلی و مبهم است.
روایتی در معتبرترین کتابهای روایی شیعه چون اصول کافی و بسیاری از کتب معتبر دیگر با سندهای متعدد ـ سند بعضی از آنها هم صحیح است ـ ذکر شده و مشابه مضمون آن را هم اهل تسنن با سندهای خودشان در صحیح بخاری و در مسند احمدبنحنبل نقل کردهاند. حضرت امام رضواناللهعلیه هم در کتاب چهل حدیثشان این حدیث را تفسیر کردهاند. قبل از ایشان هم مرحوم شیخ بهایی در کتاب اربعین، این حدیث را شرح دادهاند. در همه این نقلها تعبیرات، نزدیک به هم است؛ بعضی از عبارتها خیلی مفصل و بعضی مختصرتر است. آن عبارتی که تقریبا مشترک بین همه نقلهای شیعه و سنی و کتابهای اصول کافی، محاسن برقی و دهها کتاب معتبر دیگر شیعه است، این است که خداوند میفرماید: «لَا یَزَالُ عَبْدِی یَتَقَرَّبُ إِلَیَّ بِالنَّوَافِلِ مُخْلِصاً لِی حَتَّى أُحِبَّهُ فَإِذَا أَحْبَبْتُهُ کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ وَ بَصَرَهُ الَّذِی یُبْصِرُ بِهِ وَ یَدَهُ الَّتِی یَبْطِشُ بِهَا …»4 در بعضی از نقلها عبارت «و لسانه الذی ینطق به» هم هست. مضمون این روایت این است که: بندهی مؤمن همواره به وسیله انجام نوافل و مستحبات به من نزدیک میشود؛ یَتَقَرَّبُ یعنی کمکم نزدیک میشود، آن قدر نزدیک میشود تا به حدی میرسد که محبوب من میشود. وقتی محبوب من شد، این آثار بر آن مترتب میشود: «کُنْتُ سَمْعَهُ الَّذِی یَسْمَعُ بِهِ …»: من میشوم گوشی که با آن میشنود، چشمی که با آن میبیند، دستی که با آن حرکت میکند و اشیاء را میگیرد. من چشم و گوش و دست او میشوم : (در یک نقلی، پا و در یک نقلی، زبان هم گفته شده است) زبانی که با آن سخن میگوید. خیلی تعبیر عجیبی است؛ خداوند میفرماید: «بنده به جایی میرسد که من چشم و گوش او میشوم». فکر کنید ببینید این چه مقامی است که مخلوقی که «أَوَّلُهُ نُطْفَةٌ وَ آخِرُهُ جِیفَة»5 است، میشود محبوب خدا. بزرگان در شرح و تفسیر این روایت خیلی زحمت کشیدهاند، وجوه مختلفی هم ذکر کردهاند. مرحوم شیخ بهایی میفرماید: «ارباب قلوب، معانیای از این روایت درک میکنند که قابل بیان نیست و من سعی میکنم توضیحی بدهم که قابل فهم باشد.» سپس توجیهی برای معنای این روایت ارائه میکند. مقصودم این است که همان طور که ما از این عبارات تعجب میکنیم، بزرگان از علما مثل شیخ بهایی، مرحوم مجلسی و مرحوم امام رضواناللهعلیهماجمعین برای شرح و تفسیر این روایت، خیلی زحمت کشیدهاند و شاید در آخر هم اعتراف کردهاند که این کُنه مطلب نیست، بلکه این تفاسیر، چیزهایی است که ما میتوانیم بگوییم. نفرمودهاند اینها که گفتیم، چیزهایی است که میفهمیم، بلکه گفتهاند ارباب قلوب، چیزهایی میفهمند که نمیشود گفت؛ یعنی این مطالب چیزی است که میتوانند بگویند.
ادامه دارد ….