دلنوشته: درد دل یک طلبه با امام زمان
درد دل یک طلبه با امام زمان صلوات الله علیه
زمین همواره در مدار نورانی حضور مولا میچرخد. آسمان در هر غروب گریه به چشم منتظران میدهد.
همه در غروب، چشم به شفق خونین میدوزند و به افق خیره میشوند تا مگر حضور نور خدا را به تماشا بنشینند.
خانه دلمان تنگ میشود و قبلهایمان در زلال آسمانی چشمها میتپد، به امید طلوع بهار نور است که دست دعایم رو به سوی خدا و چشم بارانیام سمت افق آرزوهایت و شعر لبانم « اللهم کن لولیک »
نمیدانم …
نمیدانم کدامین آدینه است اشک شوق حضورت، بیابان خشکیده گونهام را سیراب میکند.
نمیدانم کدامین آدینه است که شادی حضورت مرا مسرور و مدهوش میکند.
نمیدانم کدامین جمله را بگویم. شاید از شرم گناهانم نتوانم چشم به قامت رعنای نرگسیت بیندازم و با اشک و شرم زیر لب بگویم خوش آمدی.
کی میشود؟!
چه جمعهها که با یادش سپری شد و چه غروبهای جمعه که دلهای چشم به راه، امید را به فردای فروتنی بستند.
نمیدانم در کدامین آدینه آن رسول سبزپوش، آن بهار نور، با شال سبز مادر و با ذوالفقار پدر میآید.
خورشید سبز بهاران
ای سبزپوش آسمان
ای بوی نرگس
کی میشود ما را بخوانی
بگو زمان شتاب گیرد تا دیگر انتظار به سر منزل مقصودش نرسد
تا انتظار هست، صبحگاه آدینه هست، نامت را هرگز به دست فراموشی نمیسپارم.
به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم