شعر: اسوه ی صبر
اسوه ی صبر
مصیبت با مصیبت آشنا بود صدای قلب زینب وا اخا بود
دلش همسان جسم بی فروغش پر از تیر غم کرببلا بود
هوادارش خدا، عباس سقا فرات اما پر از خون جفا بود
نشان یوسف از چشم زلیخا که این خیمه چنان مصرِ بلا بود
به جای مادرش زهرا گرفته نشان دنبالِ فعلِ آشنا بود
صدا میزد برادر تو کجایی چه گوید آن سری کز تن جدا بود
به یادش آن غم درب شکسته نگاه چشم او هم نینوا بود
دلش یاد پدر را کرده اما ! پدر همچون برادر بیصدا بود
در آن دشت بلا سامان نجویید که آن میدان بزم اشقیا بود
بیا بر خانهی ایمان زینب که آن دارالشفای بیریا بود
به قلم رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم