معاونت فرهنگی مدرسه علمیه الزهراء شاهین دژ

ذخیره ای برای آخرت، خدمتی برای طلاب مدرسه ی علمیه الزهراء شاهین دژ
  • خانه 
  • خانه 
  • جزئیات صاحب وبلاگ 

دلنوشته

19 فروردین 1394 توسط معاونت فرهنگی

مادر

http://oshelam.persiangig.com/image/joda saze 2/865jbx0.gif

مادرم کنارم نیستی فرقی نمی کند کجا باشم! همه جا بوی غربت می دهد، همه جا یک رنگ دارد، رنگ دلتنگی میان خودم و دلتنگی‍هایم گم شده‌ام، هر چه تلاش می‌کنم نمی‌توانم؟

غم رهایم نمی‌کند در کودکی‌ام غرق می‌شوم بغض می‌شوم اشک می‌شوم می‌خندم و شوق می‌شوم از نگاهت مست می‌شوم .

برایت تب می‌کنم مریض می‌شوم هر چه که شوم تو نمی‌آیی. دلم سردش می‌شود یخ می‌زند با آمدن بهار ذوب می‌شود جوانه‌های زندگی در دلم می‌روید سالها می گذرد و تو انگار دیروز رفته‌ای دستم به جایی که رفته‌ای نمی‌رسد، دعایم کن به سویت پرواز کنم.

سمیرا رحمتی - پایه چهارم

 3 نظر

من عاشق محمدم

01 بهمن 1393 توسط معاونت فرهنگی

من عاشق محمدم(صلی الله علیه و آله)

http://oshelam.persiangig.com/image/joda saze 2/865jbx0.gif

ای پادشاه عالم، عشقت به سینه دارم

در قاب سینه خود، عکس مدینه دارم

این دشمنان کینه عکس شما کشیدند

بیچارگان ندیدند ما غیرت تو داریم….

http://oshelam.persiangig.com/image/joda saze 2/865jbx0.gif

 

به قلم خانم لیلا عبادی،طلبه پایه چهارم

 2 نظر

دلنوشته

22 آذر 1393 توسط معاونت فرهنگی


انتظار عاشقانه


چه عاشقانه به سویت می آیم و میگویی منتظر باش.
خدای من معبودم، با هر خواسته‌ای که برایم پیش می‌آید
و تو می خواهی امتحانم کنی، خودم را به تو نزدیک تر حس می‌کنم
تلاش می‌کنم، صبر می‌کنم، بر خواسته‌ام پافشاری می‌کنم
و تو باز می‌گویی صبر کن، و چه شیرین است صبر در مقابل
خواسته‌ات، صبر در مقابل اراده‌ات
من در برابر توان و اراده‌ی تو هیچم
چه عاشقانه تلاش می‌کنم و حاجت می‌خواهم
چه عاشقانه منتظر نشسته‌ام
چه حکیمانه تماشایم می‌کنی و می‌گویی تا من نخواهم نمی‌شود
چه عاشقانه نگاهم می‌کنی می‌گویی این بنده من است
خدای من،ای کسی که از رگ گردن به من نزدیک‌تری
ای کسی که نفس‌هایم با عشق به توست، قلبم با عشق به تو می‌زند
ای کسی که برایم مهربان‌تر از هر مهربانی
خواسته‌ی دلم را با حکمت خودت گره بزن.

 

خانم سمیرا رحمتی - طلبه پایه چهارم

 5 نظر

دلنوشته

28 آبان 1393 توسط معاونت فرهنگی


اجازه بده چشم‌های خیسم را

بر شانه‌هایت بگذارم

می‌خواهم دردهایم را با من شریک شوی

دستانم را بر دستهایت بگذار

تا بی‌کسی‌هایم را با تو قسمت کنم

من نیاز تو را در وجودم حس می‌کنم

نیاز با تو بودن را

نیاز پرواز با تو

تا همیشه

شاید لحظه‌های زندگی را جور دیگری ببینیم

دلنوشته خانم سمیرا رحمتی طلبه پایه چهارم

 1 نظر

دلنوشته امام راه زیبایی

15 آبان 1393 توسط معاونت فرهنگی

امـــــام راه زیــبــایـــــی

امام راه زیبایی ؟

آخر کی می آیی؟

بس کدامین محّرم، مَحرم عزاداریم میشوی، تا بلکه این بار جواز مُحرم شدن بگیرم.

امام راه زیبایی؟ بیا….

بیا و مشک علمدار را بردار، عطش بی تو بودن طاقت فرساست!

بیا و لوا بگستران اینجا به روی این زمین؛

همه از بی پناهی زیر دیوار خرابه های  بی کسی بغض کرده ایم …

بیا…!

به قلم: سرکار خانم رقیه فکری؛ دانشجوی ارشد

 2 نظر

شعر مصیبت

15 آبان 1393 توسط معاونت فرهنگی

مصیبت

مصیبت با مصیبت آشنا بود                صدای قلب زینب وا اخا بود

دلش همسان جسم بیفروغش          پر از تیر  غم   کرببلا     بود

صدا می زد برادر تو   کجایی               چه گویدآن سری کز تن جدا بود

در آن دشت بلا سامان نجویید         که آن میدان بزم اشقیا بود

بیا بر خانه ایمان زینب                    که آن دار الشفای بی ریا …

 

به قلم: سرکار خانم رقیه فکری؛ دانشجوی ارشد

 1 نظر

دلنوشته: عید محبت

20 مهر 1393 توسط معاونت فرهنگی

عید محبت

الحمد لله الذی جعلنا من المتمسکین بولایه امیر المومنین الهی سپاس از آن توست چرا که زیبایی ها را در این روز به اوج رساندی چشمه جوشانی از محبت را به نمایش نهادی و حجت خویش بر ما تمام داشتی.

معبود زیبای من امروزعهد های خویش را زنده می داریم ولایت تو را ولایت رسول و مولایمان را به جشن می نشینیم، همچون خوبان دست برادری برهم می فشاریم و یک صدا فریاد بر آورده مولا جان سر پرستی تو افتخار ماست.

مو لا جان کلمات از تو نوشتن را کم آورده ام، تصور بزرگی تو در این فکر کوچک نمی گنجد.

مولای عدالت در این روز باشکوه ولایتت را دوباره جشن می گیرم و پیمان می بندم که نگاهم را به نگاهت بسپارم تا زیباترین چیز ها را در دنیای عظیم اسلام به تماشا بنشیند.

دستهایم را به دستهای تو بسپارم تا خیر ترین اعمال را به سر انجام رساند، فکرم را به فکرت می سپارم تاعالمانه ترین افکار را دارا باشد و ایمانم را به ایمان تو پیوند می زنم تا بی نظیر ترین سر انجام را داشته باشم.

به قلم: سرکار خانم رقیه فکری؛ دانشجوی ارشد

 3 نظر

آتام منه داقیدی دایاقیدی

22 اردیبهشت 1393 توسط معاونت فرهنگی


آتام منه داقیدی دایاقیدی

آتام منه قولیدی قانا تیدی

آتام منه باشیمدا بیر تاجیدی

آتام منم آقزیمدا بیر دادیدی

آتام منه یامان گونده یاریدی

آتام سنه بیر دسته گل باقلادیم

گوردیم یوخای قلبیم سیندی آقلادیم

آتا گونی سنین روحین شاد اولسین

سنین دعان، منم دالیمدا اولسین

صلوات بر همه پدرهای آسمانی

تقدیم به روح پدر بزرگم

به قلم: سمیرا رحمتی، طلبه پایه سوم

 1 نظر

قبولم كن

20 اردیبهشت 1393 توسط معاونت فرهنگی

قبولم كن

اي اميد بي كسان، اي پناه بي پناهان

اي خدايي كه هستي و هميشه در برابر گناه هاي من سكوت مي كني

و مي گويي من بند ه ام را مي شناسم بر مي گردد و توبه ميكند

و وقتي پشيمان از معصيتم باز مي گردم چه عاشقانه مرا قبول مي كني و چه عاشقانه درت را به رويم باز ميكني

خداي من باز آمده ام با كوله باري از گناه با كوله باري از پشيماني به سويت آمده ام

مدت هاست به آسمانت نگاه نكرده ام شرم مي كنم از كرده ام شرم مي كنم از بزرگيت، شرم مي كنم از اين همه بخشش تو، خداي من توبه ام را بپذير دلم براي آسمانت تنگ شده دلم براي با تو بودن تنگ شده است.

از همه دل بريدم و باز به سوي تو آمده ام اين بار آمده ام كه بمانم با تو عهد مي بندم كه ديگر به كسي غير تو دل نبندم و مهر تو را در دلم جاويد نگه دارم از ديگران دل بريده ام تا تو را دارم مرا چه به مهر آنها

اي خداي من اي همه مهر و محبتم قبولم كن.

به قلم: خانم سميرا رحمتي

 1 نظر

چراغ هدایت

10 اردیبهشت 1393 توسط معاونت فرهنگی

چراغ هدایت

به یاد دارم اولین روزهایی که در مدرسه مرا گریه کنان از مادرم جدا کردی، آن روزها نمی دانستم طعم شیرین مدرسه را، دلتنگِ خانه و بازی بودم، ستم را گرفته مرا با مهربانی بردی کلاسم را نشانم دادی، مرا با دنیای جدید آشنا کردی؛ به من علم آموختی، آموختی آنچه را که نمیدانستم.

چه شیرین بود بابا آب داد. چه لذتی داشت بابا نان داد. صدایت طنین انداز ذهنم شد. گفته هایت چراغ هدایتم شد تا به گمراهی و نادانی نروم، هرچه بگویم از خوبی هایت کم گفته ام. که تو دنیایی از خوبی هستی.

معلمم شمع فروزان شب های تارم، هنوز گرمای دستان گرمت را احساس می کنم. هر آنچه آموخته ام از تو دارم…

تقدیم به معلم خوبم

روزت مبارک

 

به قلم سمیرا رحمتی /طلبه پایه سوم

 1 نظر

بی قرار

10 اردیبهشت 1393 توسط معاونت فرهنگی

بی قرار

مولای من …!!!

آقای من…!!!

مهدی جان …!!!

سالهاست چشم انتظارم، چشم انتظار دیدن روی ماهت؛

تا کی انتظارت را بکشم، تا کی به دل بی قرارم بگویم می آیی؛

هر جمعه برای دیدنت بی قرارم…

بی قرارتر از گل نرگس هایت….

برای آمدنت چه نذرها که نکرده ام؛

آقا جان مرا عمری باقی نمانده، بیا…

ترسم برم روی ماهت را نبینم؛

آقا جان!!!

سالهاست به شوق آمدنت

جمعه صبح ها بیدارم و عصرها دلگیر…

که چرا نیامدی…!؟!

آقا جان طاقت جمعه ای دیگر ندارم، بی قرارم؛

بیا…

به قلم: سمیرا رحمتی، طلبه پایه سوم

 2 نظر

عزیز آنام

01 اردیبهشت 1393 توسط معاونت فرهنگی

عزیز آنام

 

عزیز آنام،یورقون آنام،جان آنام

قالمیشام تک،گوز یاشیم یار اولدی منن ای آنام

ای وفالی،جان یارالی،یاخچی اولدین ای آنام

سن یاتا بیلمزدن آنام درد چکردن جان آنام

یاران توخدادی راحت یاتیب سن جان آنام

ایستردم آقلیام سن قویمازدین ای آنام

سن که گدین گوز یاشیم هر زمان جوشاندی ای آنام

سن که گدین ناز بی ناز اولدیم ای آنام

روز مادر گلدی گنه ده من آواره تک قالدیم

من گلیم یا سن گلرسن تکیه گاهیم

کاش بیر دفعه من سنه مهمان اولایدیم

کاش یورقون یولندا من سنه قوربان اولایدیم

آنام تکیه گاهیم،آنام سرّم پناهیم

آنا دیب گجه گونوز آقلارام

عمر بویی قره گیب ساخلارام

آنالار گونی مبارک اولسون

 

به قلم: خانم سمیرا رحمتی، طلبه پایه سوم

برای شادی روح مادر سمیرا جان صلواتی هدیه نمایید.


 1 نظر

نرگس هایی با یاد تو

23 فروردین 1393 توسط معاونت فرهنگی

نرگس هایی با یاد تو

کنار کلبه تنهایی نشسته و برای دیدنت نرگس‌ها چیده‌ام

نرگس‌هایی با یاد تو، با عطر تو

آقا جان بیا! که نرگس‌های من ظریف‌تر از آن

هستند که تا جمعه‌ای دیگر بمانند.

 

به قلم: سمیرا رحمتی؛ طلبه پایه سوم

 2 نظر

دلنوشته: شکسته ام

21 اسفند 1392 توسط معاونت فرهنگی

شکسته ام

پر از خرد شدن های  بی بدیل شده ام …..

پر از صبر های بی نظیر …

انگار خودم نیستم …  انگار بهانه  ای برای چشمانم شده ام …

پلک هایم آبگیر شده اند …

شروع شده ام شروعی پر از پایان …

درد میکند نفس هایم  دردی بی صدا و ا جباری …

تو را گاهگاهی  فریاد می زنم …ای تنهاترین تنهای من ..

تو میدانی دردم از چیست ..

انگار تو مرا بیشتر از خودم  می دانی

اینجا به روی زمینت همه چیز بوی دلتنگی می دهد ..حتی  عشق…

تو را می خوانم  تو را … تو را که بوی دلتنگی نداری …

آرمانهایم تجربه ای  پر ازتکرار شده اند …

حسی عجیب دارم …

دنیا مثل  روز آخر نه ماهگی  بطن مادرم شده است … تنگ است …. خیلی تنگ….

به قلم: رقیه فکری، طلبه فارغ التحصیل سطح 2، اشتغال به تحصیل در سطح 3

 3 نظر

درد و دل با خدا

19 اسفند 1392 توسط معاونت فرهنگی

 

خدایا خسته شده ام از این همه بار گناهی که بر دوشم سنگینی می کند.

خسته شده ام از این همه سازی که برایم می زنند.

بزرگترین دردم این است که بزرگ می شوم و نتوانسته ام از زندگی تجربه کسب کنم.

خسته شده ام از سکوت از فراموش شدن خدایا گم شده ام دستم را بگیر.

 

به قلم: خانم سمیرا رحمتی، طلبه پایه سوم

 2 نظر

دلنوشته: مادرم

19 اسفند 1392 توسط معاونت فرهنگی


مادرم تو پشتیبان من در زندگی بودی تو مانند فرصت طلایی بودی که نتوانستم از وجودت بهره برم. تو مانند گل شقایق بودی که عمری کوتاه داشتی و عاقبت مان جدایی شد. بعد از تو در این دنیا محبت کسی مانند محبت تو نشد مادرم.

ای یاری کننده ام، ای بهترین و نزدیک ترین کسم ، ای صندوقچه اسرارم. مادرم اگر بخواهم تمام احساساتم را بیان کنم شبها و روزها و هزاران هزار ورق و دفتر می خواهد ،و فقط در آخر می توانم بگویم دوستت دارم مادرم.

 

به قلم سمیرا رحمتی، طلابه پایه سوم

«برای شادی روح مادر خانم رحمتی صلوات»

 1 نظر

یار

18 آبان 1392 توسط معاونت فرهنگی


عابدان رنگ حضورت (را) کم دارند

عارفان طعم ظهورت (را) کم دارند

بین این محلکه آشوب زمان مولا جان

عاشقان بانگ وجودت (را) کم دارند

یک به یک چیده حروف (یا) و(ا) آه

حامیان واژه چه تکمیل فقط (را) کم دارند

به قلم رقیه فکری


 2 نظر

غم فراق

17 مهر 1392 توسط معاونت فرهنگی

غم فراق

مولاي من!

درد مرا طبيبان ندانستند! قلب من درد فراق مي كشد! قلب من از دوري ات به رنج آمده! همه گفتند تو را چه شده، هيچ ندانستند مرا غم يار بيمار كرده!

تمام اندوهم دوري از كسي است كه بايد باشد و نيست

زنده ام…چون يادت با من است، هربار كه بي حالي بر من عارض مي شود، همه ملامتم ميكنند…

كسي نمي داند دردم تنها با دستان تو آرام مي شود…

طبيب قلبم نگاهي به بيمارت كن.

به قلم: مسير عشق


 1 نظر

دلنوشته دفاع مقدس: میدان جنگ آخرالزمان

02 مهر 1392 توسط معاونت فرهنگی

میدان جنگِ آخرالزمان

 

دیگر صدای تپش قلبها غوغا نمی‌کند

چه زیبا بود روزهای در خاک و خون دمیدن

قمقمه‌های خالی و لبان خشکیده به یاد لبان فرزند فاطمه سلام الله علیها

دیگر عشق‌های حقیقی غوغا نمی‌کند

عشق‌هایی که در راه خدا با جان و دل در خندق‌های تنگ و باریک دو رکعت؛

آری! فقط دو رکعت نماز عشق برپا می‌کردند

کجا رفت؟

عاشقانی که سحرگاهان در خلوت خویش غرق در تمنا می‌شدند.

چه عاشقانه وارد میدان شدند و چه پاک و بی ریا رفتند

آری رفتند؛ ولی یادشان و نامشان هیچ گاه از صفحه‌ی روزگار محو نمی‌شود.

کاش در میدان جنگِ آخرالزمان ما نیز اندکی می‌توانستیم.

چون این مردانِ خدا عاشقانه برویم و خالصانه با شیطان بجنگیم و آرام پر بکشیم.


به قلم: لیلا عبادی طلبه پایه سوم

 1 نظر

دلنوشته: گفت و گو با خدا

24 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

گفت و گو با خدا

من شبی را با خدایم گفت و گویی داشتم

گفتمش: ای مهربان یارم، کمک کن

گفت: از چه؟؟

گفتمش: دلشکسته ام

گفت: از که؟؟

گفتمش: از بندگانت،

گفت!!! ببخش که او بنده ی من است

گفتمش: بخشش چه سهل است ولیکن!!؟!

فرمود: چه می خواهی بگویی؟

گفتم: بخشش سهل است ولی چگونه چیز شکسته به شکل اول بُوَد؟

گفت: زیبایی به این است که نَبُوَد!

گفتم: چگونه؟

گفت: هر جا که شکسته اس خود جای خالی اش را پر می کنم!!!

به قلم: لیلا عبادی، طلبه پایه دوم

 4 نظر

دلنوشته: آیا وقتش نرسیده که بیایی؟

21 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

سلام ای آشنای همیشه ماندگار

کاش می شد بیایی و کاش زودتر بیایی که فقط تو می توانی جواب تمام سالهایی را دهی که نبودی نه به خاطر من، بلکه به خاطر تمام لاله هایی که پرپر شدند ولی نیامدی و هنوز هم از آنها می آیند و می روند و نمی بینند.

در برابر چشمان منتظر شمع ها چه زود آب می شوند و اشک ها چه غریبانه می ریزند و نمی آیی.

نمی دانم خدایا! در کدامین عمر؛ در کدامین لحظه این انتظار به سر می آید.

نمی دانم لیاقت آن را دارم که خود را جزو منتظران تو بدانم؟ در برابر آنهایی که عاشقانه منتظرند!

پاییز چشمها با وجود تو بهار می شوند.

هنوز هم هست زبانی که نام تو را می خواند.

هنوز هم هست یاد تو در قلب هایی است که عاشق تو هستند.

ببین! که می بینی چقدر عاشق، چقدر منتظر به راهت نشسته و اما سوا شده و رفتند و ماندند و ندیدند چه جمعه هایی که با نوای ندبه می خوانند تو را که بیا و نمی دانند که کی خواهی آمد.

هزاران دست کوچک کودکان، با امید قاصدک ها را روانه کردند و اما شاید نرسید؛ اما اگر این نامه به دستت رسید و جواب این سؤالم را بگو که:

آیا دیگر وقتش نرسیده که بیایی؟

به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه پنجم

 1 نظر

مقدس جاودان، یادگار ماندگارِ علی، یا حُجر

18 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

مقدس جاودان، یادگار ماندگارِ علی، یا حُجر

 

نمی ترسم از تجاوز متحجران …!

چرا که …!

مهجورند مهاجران زمان از تخریب واقعیت، تو را چه کسی می تواند از اسلام بگیرد؟؟

بگذار بتازند! این تازیانه های وارد به روح شیعه به سنگینی تازیانه بر سرِ سه ساله ای بود که جز افزایش ایمان تاثیر دیگری نخواهد داشت.

آری این توهین ها این جنایات منعکس به خودشان است، قابل تأثر است که عبدها جامه ی عمل به اعتراض ملائکه نسبت به خلق خودشان (آدم) می پوشانند که:

« مَن يُفْسِدُ فِيهَا وَيَسْفِكُ الدِّمَاء » (سوره بقره، آیه 30)

و چه متاثرانه تر فراموش می کنند دفاع خدا از خود را …!

« إِنِّي جَاعِلٌ فِي الأَرْضِ خَلِيفَةً » (سوره بقره، آیه 30)

معبودم!

برسان آنکه جوابگو و انتقامجوی حقیقی طایفه ی اسلامیت است …!

برسان منجی را تا بدانند این اسلام صاحب اصلی اش خداست.

به قلم: رقیه فکری (بهونه)، طلبه پایه پنجم

 3 نظر

چه شد آن همه صفای معنوی؟ (مربوط به هتک حرمت قبر حجربن عدی)

17 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

چه شد آن همه صفای معنوی؟ (مربوط به هتک حرمت قبر حجربن عدی)

چه زمانه ی بی مهری شده؟!

چه اوضاع ساکت و دلگیری؟!

پس کجاست آن زمین پاکی که خدا در ازل آفرید برای بشر؟!

کجاست آن مدینه ی فاضله؟ شهر عشق؟؟!

کجاست زمزمه ی پاک پیامبر که در گوش جان ها پیچیده بود؟

کجاست صوت دلنشین قرآن که از خانه ها بلند بود؟

چه شد آن همه صفای معنوی؟!!

چه شدند آن صحابه ی عاشق پیامبر؟!

اکنون چه؟!

مدینه ی فاضله به شهر خون تبدیل شده

به جای زمزمه ی پیامبر صدای زورگویی وهابیان نا اهل گوشها را پر کرده

دیگر به جای صوت دلنشین قرآن صدای ناله و آه بر غریبی صحابه پیامبر از خانه ها بلند می شود

صفای معنوی؟!! چه صفایی؟ دشمن همه را گرفته است

عشق و محبتِ خدایی از ترسِ نا اهلان در سینه ها محبوس مانده

حال که دست دشمن به روح پاک صحابه نمی رسد، جسم های پاک ایشان را از آرامگاهشان می ربایند؟!!

خدایشان بکشد چه پلیدند.

به قلم لیلا عبادی، طلبه پایه دوم

 1 نظر

مناجات طلبه ای با خدا

17 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

مناجات طلبه ای با خدا

معبودم!

چقدر سخت است که بی کس شوی به خاطر سختی مشکلات و از آن سخت تر که سخت شوی به خاطر بی کسی

پروردگارم! خودم را در میان غم ها حبس کرده ام به جرم جهالت تنها امیدم به توست.

پروردگارم!

پر از حس با تو بودن؛ پر از نفس های بسته در حلق، پر از جدا شدنها از غیر، پر از دلتنگی های دل تنگم، پر از غم بی پناهی، پر از نیاز به تو.

الاهم!

پشت سکوت مبهمم بغضی سنگین، شکننده به وسعت زمان زندگی، فریاد می زند من تو را می خواهم فقط تو را

الهی! دلگیرم از دلی که میان رفتن و ماندن گیر افتاده.

الهی! چقدر جاهلانه سَرِ خود به سَرها می سپارم غافل از سرود شدن سِرّهای مثلاً مخفی من بی چاره

پروردگارا!

چه گرداب وحشتناکی است خاطره اشتباهاتم و من طنابی جز سبحان ندارم.

الاهم! ربم! تنها کس بی کس من، بی کسم

به اندازه قطره اشکی که کنج نگاهی مانده

الهی! قلبی پر از هیاهوی زمان کنده شده از حسِ روحانی درگاهت آزارم می دهد این قلب من و این ربانیت تو

الهی! آرزوهای در پیله مانده ام رویای پروانه شدن را با خود به گور خواهند برد و من نه پیله را می خواهم و نه آرزو فقط دلیلش را بگو

به قلم رقیه فکری، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

اسرار عشق

16 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

اسرار عشق

الهی با هر که دوستی کردم دشمنم شد، به هر که نزدیک شدم دور شد از برم، با هر که از عشق سخن گفتم خنده اش گرفت، الهی سرّ کار در دست توست.

بار الهی همه ی داشتن و نداشتن های این دنیا برایم رنج شده، داشتن هایی که برای هر کس رنج جدایی را دارد و نداشتن هایی که تلخی محرومیت و زخم تحقیر را.

بار الهی سرّ این کار نیز دست توست، الهی دریابم که به سویت راهیم، خواهم که دوست، عشق، و توشه ی راهم تو باشی.

به قلم: مینا نجفی، طلبه پایه دوم

 1 نظر

شعر: رنگ خدا

11 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی


خوب و بد واژه ی خوبیست که در دل داریم

تزکیه کار بزرگی است که ما می خواهیم

این و آن هر چه بگریند نخواهیم هرگز

غم عشق است که ما می خواهیم

فلسفه کار هنرمندی، نیست

ما زِ دل آیینه ی عشقِ خدا می خواهیم

ما دو چشمه که زلالیم و روان

در پی عشقِ خدا رنگ، زِ دریا می خواهیم

دشت و صحرا همه رد سوی خدا حیرانند

ما همان پنجره ایم رنگ خدا می خواهیم من و تو با همه ی عشق تفاوت داریم

دیگران را به رسیدن به خدا می خواهیم

دیگران هر چه که گفتند مهم نیست، بگویند

ما خود هر لحظه زِ دل شعر خدا می خواهیم

به قلم: لیلا عبادی، طلبه پایه دوم

 7 نظر

مادر

10 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

مادر

مادر! زیباترین و صبورترین واژه در میان تمام واژه های خانوادگی است.

مادر عشق و ایثار را از منبع وحی الهی کسب نموده است؛ زیرا او مرید حضرت فاطمه زهراء سلام الله علیها نوری از انوار الهی است.

مادر تنها کسی است که شبها خواب را بر خود حرام می کند تا مبادا فرزندش گریه کند و او نداند، لحافش از رویش کنار برود و او متوجه نشود و بچه اش سرما بخورد.

تنها کسی است که همزمان با گریه ی فرزندش گریه می کند و در آنِ واحد او را آرام می سازد.

مادر یعنی عشق، ایمان، پاکی و خلوص.

تجزیه و تحلیل مادر:

م = محبت، مهر، معرفت،

ا = انسانیت، ایثار، انیس،

د = دریای پاکی و نجابت، دریای صبر و شکیبایی، 

ر = رویای هر کودک، راهبر هر فرزند، رود بیکران انسانیت

ای کاش می شد مادرم! شب های بی قراری ات را جبران کنم، روزهای توأم با نگرانی و دلهره هایت را به آرامش رسانم، بی خوابی هایت را، تنهایی هایت را، عشق و محبت بیکران و تمام خوبیهای سرشار از اعماق قلبت را با آنچه تو میخواهی به تو بازگردانم.

مادرم دوستت دارم؛ شاید تنها واژه ای باشد در برابر تمام خوبی هایت.

مادرم! آرزو دارم که در قیامت با مادرت حضرت زهرا سلام الله علیها محشور گردی، چون می دانم تمام خوبی ها و پاکی ها را از او به ارث برده ای، و مانند او برای فرزندانت بیقراری و بی تابی نموده ای، و شبها تا سحر بر سر سجاده عشق نماز سلامتی و خوشبختی برایمان خوانده ای.

دوستت دارم ای مظهر صداقت و اخلاص

به قلم: عاشق مادر = نادم

 3 نظر

بزرگترین درد زندگی انسان= نداشتن مادر

10 اردیبهشت 1392 توسط معاونت فرهنگی

بزرگترین درد زندگی انسان= نداشتن مادر

بزرگترین درد زندگی انسان نداشتن مال و ثروت و سرمایه نیست، نداشتن همسر و فرزند نیست، چون هر کدام به نوعی قابل جبران هستند. بزرگترین درد زندگی انسان نداشتن مادر است.

مادری که همه وجود، هستی و دلخوشی یک دختر می‌تواند باشد. مادری که خدا فقط یک بار خلقش می کند. خیلی سخته تو هق هق گریه هات نفس کم بیاری و نتونی بگی مادر.

خیلی سخته دلت برا صداش، نگاهش، نوازش کردنش تنگ بشه.

خیلی سخته با صدای بلند نتونی بگی مادر ….

خیلی سخته جای خالیش رو هر روز ببینی.

خیلی سخته وقتی زمین می خوری کسی نباشه بلندت کنه. دستشو رو سرت بکشه.

خیلی سخته روز مادر به جای اینکه بری تو بغل مادرت براش هدیه بخری، پا شی بری سر خاکش.

خیلی سخته به جای اینکه دستشو ببوسی، خم شی و سنگ مزارش را ببوسی.

خیلی سخته دلت برای نفس کشیدن، خندیدن مادرت تنگ بشه و فقط به عکسش نگاه کنی.

به قلم: سمیرا رحمتی، طلبه پایه دوم

برای شادی روح مادر سمیرا خانم صلوات

روز مادر مبارک

 

 6 نظر

شعر: گناه

28 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

گنـــــــــاه

از این اشتباه به کجا برم پناه

فکر توبه است به سرم به جای گناه

تو ببخش تو ای خطاپوش

دل من دهد تو را گوش

تو به من بگو چه گویم

من همان کنم که تو گویی

ره من ره امید است

دل من دل حبیب است

تو مرا ببخش تو اکنون

که نمی کند دل افسون

دل من توان ندارد

ز غمم امان ندارد

عشق من عشق خداییست

رسم زمین همه بی وفاییست

به قلم: خانم رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 2 نظر

شعر: نماز

28 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

نمـــــاز

نشان عشق است و نیاز

آری عبادت خالصانه است نماز

برگرد اگر تو پشیمانی

با خدا بنشین به پای راز و نیاز

می بخشد و صدا می زند تو را

آری پایگاه عشق است نماز

آرامش دهد موقع سجود

آری همین است صفای نماز

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 1 نظر

دلنوشته: عشق واقعی

25 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

دلنوشته: عشق واقعی

خدایا! ای زیباترین معنا ای پاکترین وجود؛ می خواهم عاشقت باشم چون این را می دانم که عشق تو جاودانه تر از تمام جاودانی هاست. و بزرگتر از هر چیز که بزرگ است، حتی نمی توان وسعت آن را در ذهن گنجاند زیرا لذتش خیلی زیاد است طوری که هیچ چیز در دنیا لذت بخش تر از آن نیست.

خدایا تو پاکی و عشقت پاک، تو بی نهایتی و عشقت بی نهایت؛ پس چه چیز بهتر از آنکه به عشق تو روی آورم و ذره ای به این عشق شک نداشته باشم و تمام تلاش خود را در راه عشق سالم و باارزش بکنم تا بدانم می توانم.

و روزی خواهد رسید که به تو برسم. « انا الیه راجعون »

ای خالق زیبا که آفریننده ی بهترین و زیباترین هایی، من عاشقی توام در تمام روزگار هستی خود. فقط به تو خواهم اندیشید تا لحظه ای از تو غفلت نکنم.

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 2 نظر

دلنوشته: دلدادگی

20 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

دلنوشته: دلدادگی

عاشورا تنها یک رخداد و واقعه تاریخی نیست که بتوان به سادگی آن را بیان کرد؛ عاشورا خاطرات یک روزه نیست؛ دلدادگی 1400 ساله‌ی شیعیان است. چگونه ممکن است دلدادگی 1400 ساله‌ای را بر صفحه کاغذ حک کرد که زمین و آسمان از وصف آن عاجزند.

در آن نیمروز آنقدر حرف هست که همه از بیان آن ناتوان می‌مانند. نمی‌دانم! از صحرای دشت کربلا بگویم یا از شرم زمین؟ نمی‌دانم! از خشم سوزان خورشید بگویم یا دل خون شده‌ی آسمان!

نمی‌شود سخن گفت که سخن بسیار است؛ نمی‌دانم! از گریه‌های رباب بگویم یا غم‌های زینب؟

نمی‌دانم! از مشک پاره‌ی سقا بگویم یا صدای العطش کودکان؟

سقا، علمدار، عمو، برادر، حامی، یاور، قمر بنی هاشم، راستی! حسین را چه شد آن هنگام که این همه را یک باره از دست داد.

کدامین صحنه را به تصویر بکشم؟! سینه دریده رباب یا شهادت طفل شیرخوار یا ناله‌های رقیه یا تن چاک چاک حسین و یا تَل زینبیه؟!…

قامت آسمان خمید، پشت زمین شکست، خورشید شرمسار شد و ماه غمگین.

همه جهان و جهانیان که که به بهانه‌ی خلقت 5 تن خلقت یافته بودند؛ صدای همهمه و شیونشان در هم پیچید.

نه! اینها خوش‌آیندِ حال بیمار نیست، بیمار کربلا می‌رنجد، از سختی‌ها سخن مگو کربلا عشق بود و عشق. آنجا نه تنها صحنه نبرد حق و باطل، بلکه بزرگترین صحنه آزمایش بود.

صحنه عاشورا همچون گلی بود به وسعت دشت کربلا؛ که مرکز این گل حسین بن علی علیه السلام و 72 گلبرگ زیبا و خوشرنگ و ساقه تنومندی چون عباس و برگ‌هایی چون طفلان و زنان و اما ریشه‌ی استواری چون زینب سلام اله علیها. شاید به ظاهر و خیال دشمن گل را از ساقه بریدند و آن را پرپر کردند و تمام زیبایی گل.

مرکز و هسته‌ی خوش بویش را از هم شکافتند اما بدین توجه نکردند که این گل ریشه‌ای دارد به نام ام المصائب، که از آستانه درب چوبی سوخته بیرون آمده و خون فرق شکافته پدر، بدرقه‌ی راهش شده؛ اوست که کربلا را زنده می‌کند و به شکرانه وجود چنین ریشه‌ای هزاران گل از آن جوانه می‌زند که بعد از 1400 سال هنوز عاشقان اهل بیت ندای حسین حسین سر می‌دهند و بر سر می‌کوبند.

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم

 2 نظر

شعر: اسوه ی صبر

20 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

      اسوه ی صبر

 

مصیبت با مصیبت آشنا بود                         صدای قلب زینب وا اخا بود

 

دلش همسان جسم بی فروغش                  پر از تیر غم کرببلا بود

 

هوادارش خدا، عباس سقا                        فرات اما پر از خون جفا بود

 

نشان یوسف از چشم زلیخا                        که این خیمه چنان مصرِ بلا بود

 

به جای مادرش زهرا گرفته                       نشان دنبالِ فعلِ آشنا بود

 

صدا می‌زد برادر تو کجایی                      چه گوید آن سری کز تن جدا بود

 

به یادش آن غم درب شکسته                     نگاه چشم او هم نینوا بود

 

دلش یاد پدر را کرده اما !                        پدر همچون برادر بی‌‌‌‌صدا بود

 

در آن دشت بلا سامان نجویید                  که آن میدان بزم اشقیا بود

 

بیا بر خانه‌ی ایمان زینب                          که آن دارالشفای بی‌ریا بود


به قلم رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

تاثیر عاشورا تا ابدیت

20 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

تاثیر عاشورا تا ابدیت

کوثر زلال عاشورا در متن زندگی شیعه و در عمق باورهای پاک او جریان داشته و در طول چهارده قرن سیراب کننده‌ی جانها بوده است. اینک نیز عاشورا پرگاری است که عشق را ترسیم می‌کند و کانونی است که ارزش‌ها، احساس‌ها، عاطفه‌ها، خِردها و اراده‌ها بر گردش می‌چرخند.

بی شک محتوا، انگیزه‌ها و اهداف و درس‌های آن حماسه عظیم فرهنگی ناب و الهام بخش را تشکیل می‌دهد. از این رو در حوزه وسیع تشیع و دلباختگان اهل بیت، پیروان عترت همه با فرهنگ عاشورا زیسته‌اند و برای آن جان باخته‌اند.

 آنان در آغاز تولد کام نوزاد را با تربت سیدالشهداء علیه السلام و آب فرات بر می‌دارند و هنگام خاکسپاری، تربت کربلا را با میت همراه می‌کنند آنان از روز ولادت تا هنگامه مرگ به حسین بن علی علیه السلام عشق می‌ورزند و برای شهادتش اشک می‌ریزند و این مهر مقدس، با شیر وارد جان می‌شود و از جان به در نمی‌رود.

 عاشورا از دیرباز تجلی‌گر روز درگیری حق و باطل و روز فداکاری و جانبازی در راه دین و عقیده، شناخته شده است. حسین علیه السلام در این روز با یارانی اندک ولی باایمان و صلابت و عزتی بزرگ و شکوهمند، با سپاه سنگدل و بی دین حکومت یزیدی به مقابله برخاست و کربلا را به صحنه‌ی همیشه زنده عشق خدایی و آزادگی مبدل ساخت.

عاشورا اگر چه یک روز بود، اما دامنه تاثیر آن تا ابدیت کشیده شد و چنان در عمق دلها اثر گذاشته است که همه ساله دهه محرم و به ویژه روز عاشورا، اوج عشق و اخلاص نسبت به معلم حریت و اسوه جهاد و شهادت، حسین بن علی علیه السلام می‌گردد و حتی غیر شیعیان نیز در مقابل عظمت آن آزادمرد سر تعظیم فرود می‌آورند.

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

توبه

18 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

توبه

توبه، بازگشت به آغوش رحمت الهي و فرياد شور انگيز وصال و باز كردن ديده به روي مهربان‌ترين مهربان است. گذاردن سلاح عصيان بر زمين و دراز كردن دست آشتي به روي مهربان‌ترين مقتدر و پي بردن به پوچي خويش و عظمت خالق و بالا بردن دست تسليم در برابر مهر و قهر خدا است. توبه انتهاي كوچه‌ي بن بست گناه و عرق شرم حضور و مردن و زنده شدن و دست گذاردن بر زانوي استمداد براي برخاستن از زمين بي كسي است امّا نه!، توبه دست گيري از بنده‌ي سركش است، اعلام وفاداري پرودگار بي نياز به معشوق نيازمند خويش است. توبه تلنگر خدا براي پايان بخشيدن به قهر بندگان بي محبت است، توبه يادآور عهد شيرين بندگي و شفيعي از جانب خدا براي شفاعت بندگان در نزد خويش است و شكسته شدن بغضّ ربّ از فراق و اشتياقش به وصل بنده است.

اي خداي مهربان! اي مهربان‌ترين مهربانان! اي كه دامان پر مهرت جايگاه بندگان! اي كه به وصل مشتاق‌تر از هر مشتاق! اي كه رداي كبريائيت مافوق‌تر از آفاق! اي كه توبه‌ات بر توبه‌ي گنهكاران سبقت گرفته! اي بي نياز پر از ناز! پرواز را تا بيكران بر شكسته بالان پر سوخته از آتش فراق بياموز و ناتوانيشان را تو توان بخش، آمين.

به قلم: زهرا الماسیان، طلبه

 نظر دهید »

شعر: فنا

18 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

فنا

اینجا هوا یک عالـمه تغیـیر کرده                 اینجا جنایت یک وجب تجدید کرده

بی آبرویی سـهم دوران را  ربوده                اینجا بزرگان را جفا تحقیر کرده

آری‌شقایق داغ خود را از یاد برده               اینجا حقایق کینه را تفسیر کرده

کـسی جـرأت بودن ندارد بارالــهـا                اینجا حقیقت را فنـا تهـدید کرده

یاد یـتـیـمان هـم شـده فانوس شبـها                اینجا محبت را هوا تبخیر کرده

جایی برای دیدن گلـها نمـانده است                اینجا که ظلمت را گدا تشدید کرده

جمعی میان ملت و در اوج ظلم اند                شیطان میان قلبشان تدبیر کرده

کوفه کجا اینجا کجا وای بر من                  اینجا منافق آبرو تکثیر کرده

کاری ز دســت مـا نمـی آید خدایا                 ما را به کابوس بلا تبدیل کرده

خـاموش پیران شـده حرف گلایـه               اینجا جوان بر تجربه تردید کرده

شرم و حیا از بین یاران رخت بسته            اینجا که غربت آشنا تقدیر کرده

جایی برای ماندن و گفتن نمانده است           اینجا که ابلیسی وفا تدریس کرده

 

به قلم: رقیه فکری (بهانه)، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

دلنوشته: پیوند عدل و ایمان

17 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

پیوند عدل و ایمان

می خورد پیوند، عدل و ایمان

می شود یک رنگ موج عرفان

دل به سویش روانه دارید

می دمد از عرش نور پاکان

کفتران پر زنید آرام نگیرید

می رسد از عرش صور شادان

تحفه گیرید از این عشق زیبا

می تپد باهم عشق یاران

درخواست حاجت کنیم از آنان

به حق حرمت آب باران

شفا بخواهیم ز دل بیماران

به حق میوه های قلب آنان

بخیر باشد عاقبت همه یاران

به حق حرمت عاقبت بخیران

عنایت از حق جوییم امشب

به حق پاکی محبت آقامان

بیا بگوییم آقا بیاید ای کاش

به حرمت قداست پیوندهامان

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم


 1 نظر

درد دلی با آقایم

10 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

آقایم!!!

آقایم دریاب که بی تو هیچم

در تب و تاب و غم و از دوری تو گیجم

بی تو من با دل خود ساز ندارم

جز هوای سخن، با تو دگر راز ندارم

منِ دیوانه بسی تنهایم و غمگینم

از وجودت گرمم، بی تو من دلگیرم

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 3 نظر

شعر: رهبرم تنهاست چرا نمی آیی؟

10 دی 1391 توسط معاونت فرهنگی

رهبرم تنهاست چرا نمی‌آیی؟

آقا ببین که چگونه حرمت عباس را شکستند

در غربت و ظلمت غم دربار شکستند

ماییم و دل کوچک و یک رهبر تنها

آری تو بیا مشک علمدار شکستند

با خامنه ای عهد ببندیم و بگوییم

تو یاور اویی و عجب، قلب سپهدار شکستند

تدبیر ازل بود که اینگونه برنجیم

از کینه ی آنان که خط سالار شکستند

جانم به فدایت، جمعه خا خونیند

نه سر و دست، و نه پا، دلِ مظلوم شکستند

آقا بیا رحمی به دل مجروحم کن

نَگذَر از خون کسانی که دل یار شکستند

تو یوسف زهرایی و جان پیمبر

آنان به دوباره پهلوی مادر بشکستند

بین که کار آنان چه نارواست

در فراغت جای اندوه، قامت ساغر بشکستند

جای ندبه جای اندوه فراغت گل زهرا

جام صبر ملت ایران بشکستند

روزی که دل می لرزید از هیبت عباس

آنان دف زده و حرمت سقا بشکستند


به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

مناجات طلبه ای با خدا!!!

28 آذر 1391 توسط معاونت فرهنگی

آرامی از تو میخواهم الهی!!!

پروردگارا و ربَّآ تو را نامی و مرا گمنامی

تو را آرامی و مرا آلامی، هیچ تناسخی مرا به تو نزدیک نکرده،

اما تو را رحمی که مرا از گمنامی به نامی و از آلامی به آرامی کشانی.


اِلها و ربَّا مرا بّبخشا:

توانی نمانده تا که توان، ناتوانی را توانا شد.


پروردگارم! چگونه چشم به دیگری بگشایم،

در حالی که تو چشمانم را گشوده ای و همچنان چشمم بر من گشوده ای.


به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

جدا کننده متن, جدا کننده متن جدید, جدا کننده متن زیبا, انواع جدا کننده متن, عکس جدا کننده متن

 1 نظر

شعر: خاطره عشق

28 آذر 1391 توسط معاونت فرهنگی

خاطره عشق

بر بال قلم رفته ز دلدار نوشتم با چشم پر از اشک سپیدار نوشتم
یاده همه شب خاطره ها را سپری کرد از خاطره عشق چه بیزار نوشتم
پایم زِ رهت کوچه به کوچه گذری کرد بر پشت حصار از خود بی یار نوشتم
دوری تو در قلب اسیرم اثری کرد در بستر تحقیر چو بیمار نوشتم
آن دم که نشان از طلب خویش نجستم یادت ز دلم تاخت چه خونبار نوشتم
سهم منِ دیوانه، زلیخای تو بودن از یوسف گمگشته، دل آزار نوشتم
درد تو به یادم، کمی آرام بگویم من از تو گذر کردم و بیدار نوشتم
جز واژه ی مدفون شده ی عشق ندیدم از زندگی بی خط، بی بار نوشتم
بی عشق لبم، لحظه ای آرام نخندید باز از ره خود رفته دگر بار نوشتم
« بلبل شدم و سوی چمن راه گرفتم گلها چه فریبا، گل خود زار نوشتم

تسلیم غرور از دل تقدیر گذشتم

 

به قلم: رقیه فکری (بهانه)، طلبه پایه پنجم

رو به ازل از غصه ی آوار نوشتم

 

 

 1 نظر

دلنوشته: صبر و پایداری

22 آذر 1391 توسط معاونت فرهنگی

صبــــــــــــــــــــر و پایداری

صبر در معنای واقعی خود می تواند در زینب از میان تمام بودن ها خلاصه شود: به سوگ نشستن برای مادر، به سوگ نشستن برای پدر و بعد هم برادر.

اما سخت تر از همه این است که بعد از، از دست دادن تمام پشتوانه‌ها، ندانی که به عزا بنشینی یا برای تحقق اهدافِ تمام کسانی که از دست رفته اند به جهاد بایستی و این کار تنها از از دست کسی بر می آمد که خدا تعیین کرده است.

تنها کسی که می توانست عنوان جهاد شکست خورده را به پیروزی مبدل کند و صد ای کسانی که قربانی این راه بودند را به گوش مردم برساند و تمام تلاش ها را به ثمره ی واقعی برساند.

اینها تنها گوشه ای از جهاد زینب را در واژه ی حجاب خلاصه کرد و برای زنان و دختران تدریس کرد.

برای مردان غیرت و مردانگی را در مجلس یزید به تماشا گذاشت تا یاد بگیرند و یاد بدهند برای حفظ ارزشهای خود نباید بنشینند و سکوت کنند و باید همچون زینب خنجر به زبان بسته و جهاد کنند تا حق را زنده کنند و خود را همچون اسماعیل در برابر تیغ امتحان الهی بنشانند و موفق شوند.

به قلم: رقیه فکری (بهونه)، طلبه پایه پنجم

 1 نظر

دلنوشته: سکوت باران!!!

20 آذر 1391 توسط معاونت فرهنگی

سکوت باران!!!

چشم فرو خواهم بست بر تمام آنچه هجوم آوردند بر زندگیم و فقط لحظه ای چشم می گشایم بر گوشه ی قلبم و وجودم سرشار از لرزشِ صدای مبهم قلبم، که فریاد می زند:

هیچ کس نمی تواند جای خدا را بگیرد هیچ کس … مطمئن باش …!

سخت است که سخت شود اراده ات، برای آرزویی که مصلحتی ندارد و تو این را دیر می فهمی …!

مولای من! گمان می کنم که یقینم تو را کم می آورد از بس که دنبال برهان و ادله است فراموش کرده که وجودت نه برهان می طلبد نه دلیل …!

شهیدم: شیدائیت را در کنج چشمهای تر یک دل سوخته ی منتظِر کسب کردم و از بس که بر وجودم رسوخ کرده است دیگر راهی برای خروج ندارد.

مولایم: بیا و نشانم بده که رخصت نظاره بر رخسارت را از که باید بگیرم … چرا که درد می کند این شرمندگی که از تو دارم.

عشقم: بگذار بماند آن باوری که از تو بر قلبم قاب گرفتم، بگذار من هنوز هم به تو خوش بین باشم هر چند که می دانم که دیگر هیچ وقت نخواهی بود.

پروردگارم: حد تو را در توحیدت و بی نیازیت را در نیاز خود؛ تنهایی و علیّتت را در معلولیت خود و کفایت تو بر خود را از کیفیت وجودیت یافتم و از برای این می خوانمت: احد، صمد

گاهی آنقدر سیر می شوم از آنهایی که حرفهایشان بوی سیر می دهد.

و گاهی آنقدر دلم می سوزد برای آنهایی که دنبالم افتادن با کوله ای از غیبت و تهمت،

از نفس می افتند؛ اما از قفس شیطان نه ….

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 3 نظر

مناجات طلبه ای با خدا!!!

15 آذر 1391 توسط معاونت فرهنگی

مناجات: الاهم فقط تو باشی و من …

پروردگارم!!

من هنوز بیچاره گیم را در بی، چارگی مشکلاتم می دانم و امید ندارم به قوت و صبر خود و این از نا امیدی بی دلیلم از توست.

معبود بی کسی هایم!!

رَبَّم … آب می شود وجودم از اینکه هیچگاه عابدانه به سویت قدم ننهادم؛ و خاک می شود وجودم از بس که عمق وجودیت را هیچگاه عمیقاً به نظاره ننشسته ام؛ و چقدر بی ارزش خواهد شد وجودم وقتی که می دانم و باز عمل نمی کنم …

رحمانم …!

کاش اراده ام آلوده به تردید نبود. آن وقت اتصال روحم به حقیقت دائمی بود نه لحظه ای.

الاهم …!

گاهی آنقدر احساس بی تو بودنم را حس می کنم که گویی دلم را از همه جا بریده ام و نیاز دارم که فقط تو باشی و من …

غفارم:

آیا می بخشی آن لحظه هایم را که منیِتم غالب بر معیتم بود؟؟

ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ

به قلم رقیه فکری(بهانه)؛ طلبه پایه پنجم

 2 نظر

شعر: عزادار کوی حسین

26 آبان 1391 توسط معاونت فرهنگی

 عزادار کوی حسین

ما را همین بس که غلام کوی تو باشیم

ما را همین بس که اسیر روی تو باشیم

در سینه می‌خوانیم تو را ای حسین جان

ما را همین بس که نوکر درب تو باشیم

تو کرم کن تا بیاییم بر در آستانت حسین

ما را همین بس که روسیاه آستان تو باشیم

از در عشقت بر نمی‌گردد دلم یا حسین

ما را همین بس که در سینه داغدار تو باشیم

بر ما نظر کن یاز غمدیده حسین

ما را همین بس که عاشق بوی تو باشیم

تاب تحمل نیست ما را بر زجر مردم

ما را همین بس که شاهد زجر تو باشیم

لطف تو بر ما بی شمار است یا حسین

ما را همین بس که خاک پای تو باشیم

عزاداریم بر تو هر محرّم یا حسین

ما را همین بس که عزادار تو باشیم


به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

مناجات طلبه ای با خدا!!!

21 آبان 1391 توسط معاونت فرهنگی

مناجات

 

بارالها؛ بار الاهیت را بر من ادا نمودی و من نادانانه هنوز هم باور نکرده ام و هر دم می‌پرسم چگونه …؟!

پروردگارم، من هنوز بیچاره گیم را در بی چارگی مشکلاتم می‌دانم و امید ندارم به قوت خود و صبر خود …!

امیدم … ربَّم، فهمیدم‌ام که فهمم به هیچ خاتِم است اگر تو را نداشته باشم.

رب من: تنها، تن هایمان در گرو زمین و دنیاست و این تقصیر هیچ کسی نیست هیچ کس

معبودم … بهانه‌ام بهایش، با تو ماندن است؛ و ای کاش با تو ماندن بهانه‌ای برای بهایم باشد.

به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه پنجم

 

 2 نظر

شکوفه امامت و ولایت شکفت.

12 آبان 1391 توسط معاونت فرهنگی

شکوفه امامت و ولایت شکفت


الحمدالله الَّذی جَعَلنا مِن المُتَمسِکینَ بِولایَةِ اَمیرالمؤمنین وَ الائمَةِ

در طنین ظربان قلب زمان، در میان ناب‌ترین لحظات انتظار، کعبه دیوارهایش را به تقدیس و مبارکی قدوم بنت اسد شکافت و پذیرای تولد مبارکشان شد تا مولود کعبه باشد و خداوند رحمان از بالاترین اسماء خود، علی اعلی، نام او را برگزید و به عالی‌ترین و زیبنده‌ترین صفات مزینش ساخت و او را همچون هارون که پشت موسی بود، برای محمد صلی الله علیه و آله و سلم، آخرین برگزیده و هدایتگر کامل‌ترین ادیان را قرار دهد، تاریخ هرگز قاضی و داوری مانند او ندید و گوش‌های روزگار نیز هیچ گاه صدای عدالت‌گری چون او، که عدالتش سرنگون کننده‌ی نابرابری‌ها و تاراج غارتگران و مال دوستان بود به خود نشنید.

او صاحب ذوالفقار بود و برایش همتا و مانندی در میدان‌های رزم و پیکار نبود و نامش لرزه بر اندام ستمکاران و کافران می‌انداخت وسعت و عظمت دنیا چه ناچیز بود در برابر دیدگانی که به روی ظواهر و زرق و برق دنیای فانی و زودگذر آن بسته بودند که خوارتر از استخوان خوکی در دستان جذامی می‌دید.

سینه مبارکش چون صندوقچه‌ای از نایاب‌ترین گنج‌های پربار علم و دانش بود و همه دانش هستی در آن به ودیعه گذاشته شده بود تا قفل آن با کلید زبان علی علیه السلام گشوده شود زیرا که درباره‌ی خود فرمودند: « از من درباره‌ی راه‌های آسمان سوال کنید، چرا که من به راه‌های آسمان آشناترم تا به راه‌های زمین »

زمانه از آنچه در دل خود داشت بی‌قرار بود و تقدیر به خود می‌بالید که در قلب خود چنین حادثه‌ی شگرفی را پنهان دارد.

فضا عطرآگین از حال و هوای حج، احرام و معنویت بود. افسوس که مقدر شده بود این آخرین حج پیامبر باشد و حجه الوداع نام بگیرد. اما ثانیه‌ها در کنار برکه‌ای غرق در شعف و سرور، زیباترین و کامل‌ترین برگ‌های تقویم اسلام را رقم می‌زدند.

زمان به جای سرعت و شتاب سکوت و انتظار را زمزمه می‌کرد. ذرات داغ و تشنه‌ی کویر در عطش سیراب شدن از جوشش چشمه غدیر بی‌تاب بودند و باز قلب مبارک پیامبر میزبان جبرئیل بود و وحی که پاکتر و زلال‌تر از قطرات باران بر روحش می‌بارید و در جانش نفوذ می‌کرد.

کاروان ایستاد تا آنان که قدمهایشان از کاروان جلوتر رانده بود بازگردند و برسند دیگرانی که خستگی و کندی، عقب‌ترشان داشته بود.

آسمان و ملکوت در روشنای انوری که از زمین به بالا ساطع می‌شد، می‌درخشید و فرشتگان از بهشت نظاره‌گر بزم و ضیافت ولایت بودند و کوه‌ها « من کنت مولاه فهذا مولاه » را تا دورترین نقطه هستی منعکس کردند و آن روز دستان حیدر کرار بالا رفت و در مقابل هر چه دنیاپرستی و حرص و بی‌عدالتی بود.

هر ساله غدیر شکوه تنهایی و خشکی آبگیرش را با شکفتن شکوفه‌های ولایت و امامت جشن می‌گیرد.

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم


 2 نظر

نجوای دل

10 آبان 1391 توسط معاونت فرهنگی

نجوای دل، ناله‌های العفو، العفو یک طلبه با معبودش


خدایا! العفو، العفو، العفو، مرا ببخش، مرا ببخش که جز خود، همه کس را فراموش کرده بودم.

خدایا! العفو، العفو، العفو، که از توی عاشق و مهربان دور بوده ام در حالی که تو، در درونم بودی و نزدیکتر از رگ گردن به منی.

معبودا، در طلوع آفتاب به « تو » نیازمندم.

شامگاهان، هنگامی که ماه و ستاره ها ناپدید می‌شوند، پیوسته کنارم باشی.

وقتی که ابرهای تیره، سر می‌رسند به « تو » نیازمندم، وقتی که دانه‌های باران فرو می‌ریزد، به تو محتاجم.

هنگامی که تندر بلا و گرفتاری در من رخنه می‌کند، پیوسته کنارم باش.

وقتی که دلم گرفته و اشک‌هایم جاریست، به تو نیازمندم و بس.

خدایا بگذار بگویم: « همه محتاجند و تو بی‌نیاز، همه غایبند و تو حاضر، همه فانی‌اند و تو باقی، همه گدایند و تو پادشه مطلق.»

معبودا! تو خود شاهدی که سخنانم از بی‌قراری است، پس مرا از این بی‌قراری نجات بده.

خدایا! اگر خدا خدا نکنم چه کنم؟ که همه چیز را از « تو » دارم و از « تو » می‌خواهم.

آمده‌ام به درگاهت، در رحمتت را به رویم بگشا و مرا دلشکسته و مأیوس، با در بسته مگذار.

خدایا! خسته‌ام، بیزارم از همه کس و همه چیز، مرا در حصار و حمایت خود ایمن گردان.

خداوندا! دستانم را رو به آسمان بلند کردم و فریاد می‌زنم:

« بد کردم، خطا کردم، گناهکارم، ولی دوستت دارم.»

ای رئوف، دلسوز، عاشق و مهربان دوستت دارم …

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

مناجات یک طلبه با خدا

23 مهر 1391 توسط معاونت فرهنگی

مناجات یک طلبه با خدا


الهی! من ذلیل تر از آنم که ذلالت خود را هضم کنم

و تو خود این را می دانی …؟!

الهی! من حقیرتر از آنم که دستی به آسمان گرفته و دعا کنم که دستگیرم باشی

و تو خود …؟

الهی! من بی کس تر از آنم که بتوانم بر تنهایی و جدایی از تو صبور باشم

و تو خود ….؟

الهی! من کم طاقت تر از آنم که بر خواریهای روحانی و جسمانیم شکوه نکنم و محزون نباشم

و تو خود ….؟

الهی! من ترسوتر از آنم که بتوانم با تفکر به عواقب گناه گناه کنم و تو خود

می دانی…؟

الهی! من کوچکتر از آنم که بتوانم بی یاریت موفق باشم و تو خود … ؟

الهی! به حق ذلالتم، حقارتم و بی کسی و کم طاقتی و ترسم آنچه را که می دانی هست در حقم پذیرا باش. باشد که من هم با لطف تو به آگاهی برسم …؟

آمین

 

 2 نظر

دست نوشته یک طلبه: مناجات با خدا

12 مهر 1391 توسط معاونت فرهنگی

مناجات با خدا

بارالها: معبودم، من لایق آن نبوده ام که عابدانه به معبدت قدم بگذارم و امروز شرمسار از شرم بی حیایی خویش که چرا خود را به باور بارور بندگی از تو نرسانده ام.

ای وجود بی پایان! اکنون که وجودم را وابسته به وجودت حس می کنم هیچ گاه از نبودن هراسی ندارم چرا که هیچگاه با وجود تو معدوم نخواهم شد. و تنها هراسم این است که مبادا جدا از وجودت راه گیرم تا نبودم را محکوم به نبودن با تو به تصویر کشند.

الهی: بی کسی هایم را جز تو کس نخواهد بود.

پروردگارا! نگاهم را به نگاه بی کرانت دوخته ام، از کجا باید می دانستم که در این بی کرانه ات گم خواهد شد، حال تو با نگاهت مرا پیدا می کنی؟؟؟

بار الها! ای پروردگارم! توسلم را در وصول یاریت مشتاقانه پذیرا باش، آنچنان که اراده ای مشتاقانه در وجودم توکلت را در تولد دوباره از کرانت تبدیل کنم.

ای رب ازلی من! حقیقت حقارتم را به چشمانت چشمه وار تقدیم و عزتت را به خود تلقین و باور می دهم که به خود اثبات کنم که تو را در انتهای همه باید داشته باشم.

به قلم: رقیه فکری (بهانه)، طلبه پایه پنجم

 4 نظر

دلنوشته: درد دل یک طلبه با امام زمان

10 مهر 1391 توسط معاونت فرهنگی

درد دل یک طلبه با امام زمان صلوات الله علیه


زمین همواره در مدار نورانی حضور مولا می‌چرخد. آسمان در هر غروب گریه به چشم منتظران می‌دهد.

همه در غروب، چشم به شفق خونین می‌دوزند و به افق خیره می‌شوند تا مگر حضور نور خدا را به تماشا بنشینند.

خانه دلمان تنگ می‌شود و قبل‌هایمان در زلال آسمانی چشم‌ها می‌تپد، به امید طلوع بهار نور است که دست دعایم رو به سوی خدا و چشم بارانی‌ام سمت افق آرزوهایت و شعر لبانم « اللهم کن لولیک »

نمی‌دانم …

نمی‌دانم کدامین آدینه است اشک شوق حضورت، بیابان خشکیده گونه‌ام را سیراب می‌کند.

نمی‌دانم کدامین آدینه است که شادی حضورت مرا مسرور و مدهوش می‌کند.

نمی‌دانم کدامین جمله را بگویم. شاید از شرم گناهانم نتوانم چشم به قامت رعنای نرگسیت بیندازم و با اشک و شرم زیر لب بگویم خوش آمدی.

کی می‌شود؟!

چه جمعه‌ها که با یادش سپری شد و چه غروبهای جمعه که دل‌های چشم به راه، امید را به فردای فروتنی بستند.

نمی‌دانم در کدامین آدینه آن رسول سبزپوش، آن بهار نور، با شال سبز مادر و با ذوالفقار پدر می‌آید.

خورشید سبز بهاران

ای سبزپوش آسمان

ای بوی نرگس

کی می‌شود ما را بخوانی

بگو زمان شتاب گیرد تا دیگر انتظار به سر منزل مقصودش نرسد

تا انتظار هست، صبحگاه آدینه هست، نامت را هرگز به دست فراموشی نمی‌سپارم.

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه پنجم

 5 نظر

دلنوشته: درد دل با عموی شهیدم

09 مهر 1391 توسط معاونت فرهنگی

دلنوشته: درد دلی با عموی شهیدم

به نام پناه بی پناهان

ای که زودتر از ما رفتی: اما هنوز هم دل برای دیدنت پر می کشد.

خدایا! ای پناه بی پناهان.

آیا پناه گمشدگان نیز هستی؟!بی گمان هستی و بزرگتر از آنی که توصیف گردی

« الله اکبــــــــــــــــــــــــــــــــــــــر »

آری او برای ما یک افتخار بود اما تنها این نبود.

او برای ما اسوه بود؛ ولی ما آنقدر شانس یا بهتر است بگویم: لیاقت نداشتیم که چنین فردی را ببینیم و آنهایی هم که او را دیدند درک نکردند.

ای سردار سرزمین عشق! ای معنای واقعی ایثار!

تو بخشیدی نه یک لحظه زندگی را، بلکه تمام زندگی را تو با مهر و محبت خود و با نیت خالصانه ی خود بخشیدی و نخل زندگی را نه برای خود برای همه به غیر از خود کاشتی.

نمی دانم چگونه صدایت کنم؟ در حالی که نمی دانم کجایی … و این را هم نمی دانم آیا صدایم را می شنوی یا نه؟

کاش می شد صدایت کنم و بخوانمت و بشناسمت و حال نمی دانم سراغت را از که بگیرم؟

از لاله ها، از نسیم، از چه؟

شاید خدا بهتر بداند و مرا یاری دهد.

ز گل گیرم سراغت گل              ولی گل بی خبر از گل

نشانت جویم از هر کو              پیت می گردم از هر سو

به قلم: رقیه فکری (بهانه) طلبه پایه پنجم

 3 نظر

شعري در مدح امام رضا عليه السلام با عنوان: گل هشتم

05 مهر 1391 توسط معاونت فرهنگی

گل هشتم

آمد ز كرم از بر مولي گل هشتم

روشن شده عالم ز وجود گل هشتم

***

ما مفتخر از بودن او در دل ايران

آرام و الهي شده موطن ز حضورت گل هشتم

***

اي دشمن بيمار پيمبر تو چه داني

ما جان به كف آمده به دستور جهاد گل هشتم

***

اين لشگر اسلامي ايران به دفاعند

حامي اسلام پيمبر شده همچون گل هشتم

به قلم: رقيه فكري (بهانه)، طلبه پايه پنجم

 2 نظر

شعر: به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس، با عنوان می گفت ...

31 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

شعر: به مناسبت آغاز هفته دفاع مقدس با عنوان می گفت …


می گفت شبی به خانه برمی گردد


با سبزترین نشانه بر میگردد


می گفت ولی دلم گواهی می داد


یک روز به روی شانه بر می گردد

 

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 1 نظر

دلنوشته: در رابطه با جسارت و گستاخی جدید غرب

30 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

دلنوشته: در رابطه با جسارت و گستاخی جدید غرب

 پدر دينم دراين بحبوحه هاي سياست هاي سياه چه از دست روزگار بر مي آيد جز به دوش كشيدن سنگيني غمت

رسول من ؛ اي رساننده پيام خدا ، تو را به جرم چه چيز اين گونه به تصوير خطا كشيده اند؟

از براي چه نگاهت را با گناه مي سنجند و نام خود را بر تو مي نهند؛ مگرجز اين است كه تو را پروردگار پاكي ها منتخب كرده است؟

بگذار ناپاكان همچنان در جهل مركب بمانند چرا كه ارزش ولياقتت را هر كسي قادر به ادراك نخواهد بود.

پيشواي من آنان كه بايد تو را بشناسند شناخته اند. افكار شوم بي خردان تو را هيچ گاه از اذهان و قلوب نخواهد شست.

رسول خوبي ها اي پشتيبان دينم ؛ ما در راهي كه انتخاب كرده ايم ثابت قدم و ماندگاريم و تا هميشه بر سر عهد خود ميمانيم و لبيك گويان نفوذ ناپذيري دشمن را به حريم ديني خود اعلام ميداريم و هر كس با ماست بلند فريا ميزند لبيك يا رسول الله

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه پنجم

 نظر دهید »

شعر میلاد حضرت معصومه: با نام دخـــــــــت حــــــــــوا به قلم « بهانه »

27 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

دخــــــــت حـــــــــــــــــوا     

        آمد به دنيا غنچه اي    از  نسل   زهرا        

روييد  آلاله اي  از   جنس    حورا

          چون در ميان   قلبها   محبوبه    گشته           

همچون كه پاكان نام او معصومه گشته

        از سيرتش آلودگيها  رانده  مي شد          

عشق برادر از نگاهش خوانده مي شد

        چون در ميان باغ گل  مشهور   گرديد         

از  زشتـي  و آلودگـي   مستــور  گرديـد

          زهرا نشان عشق و ايمان و  صفا   بود           

معصومه همــچون مـــادرش اهـل دعـا بود

       معصومه از عمق وجودش باحيا بود          

چـون از ولادتــــ  تــا نهــايت با  رضـــا    بود

        معصومه از هر سو كه گويي با خدا بود          

او  در  نـــهايـــت  حامي  دين  رضـــــــــــا    بود

          معصومه مادر بود و خواهر بود و  ياور            

اميـــدوار   آن  كس   كه  ا و  را    كرده    باور

      معصومه صاحب مكتب و او دخت حواست       

او  يـك  گـل  و  مطـهوره اي  از  بــاغ  طاهاست

       معصومه يك آيينه بود  از  جنس   گلها        

  بــايد  كه   بــاشد   نــام   ا و  در   اوج   دلــها

        معصومه بودن آييه اي از علم و تقواست        

او   فــارغ التحـصيل  دانشگــاه   زهـــــــراست

   خواهر تو ياري كن كه باشد حوزه ي ما      

پــا   در    ركـــاب    مكتــب   تقـواي   زهــــــــرا

به قلم: رقیه فکری (بهانه)، طلبه پایه پنجم

 4 نظر

درد دلي در مورد توهين به ساحت مقدس پيامبر

27 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

درد دلي در مورد توهين به ساحت مقدس پيامبر


پروردگارم …در این ناکجایی که کلام بی خردان شده توهین به رسالت دیگر جایی

برای تحمل نمانده است ….پروردگارم  چگونه سکوت سزاوار باشد برای دل

پر خونم چرا  که نفرت از چشمانم به جای اشک جاریست و کلامی جز

لااله الا الله بر زبانم جاری نیست ……. پروردگارم چگونه بر پاکی

اسلامم تصدیق ندهم …….

پروردگارم به داد دینم برس.

دلنوشته خانم رقيه فكري(بهونه)، پايه چهارم

 3 نظر

كي مي آيي

18 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

كي مي آيي؟

آقايم! در قلب كوچكم باغچه اي ساخته‌ام و هر جمعه گل نرگسي در آن مي‌كارم و با ترنم اشك چشمانم آن را سيراب مي‌كنم؛ تا در هنگام آمدنت نرگس‌ها را سنگ فرش قدومت نمايم.

آقاي من! باغچه‌ام پر شده، نرگس‌ها قد كشيده‌اند، پس … كي مي‌آيي؟

آنان كه عاشقانه به جمكران مقدست قدم مي‌گذارند و دستان خالي شان را به سويت و در تمناي محبتت دراز كرده‌اند، بي‌نصيب نمي‌گذاري. اما آقاي من! من دستان پرم را به سويت دراز مي‌كنم و تو آن را خالي برمي‌گرداني! آخر دستان من پر از تمناي وصال توست … پس كي مي‌ايي؟

خاك جمكرانت از بوسه‌هاي پاي زائرانت كه پابرهنه وارد مي‌شوند، سيراب گشته است. گنبد آبي رنگ مسجدت ديگر نوازش نگاه‌هاي گريان زائرانت را به دستان نوازش‌گر خورشيد نمي‌فروشد.

مهتاب، آن سنگ صبور زائران شب زنده‌دارت شده است. پس كي مي‌آيي؟

آقايم! آخر تا كي بايد دعاهاي فرجم را نذر نگاه‌هايي كنم كه به سوي جمكرانت خيره مانده‌اند؟

تا كي بايد در حسرت غروب جمعه‌ها ثانيه‌ها را خسته كنم؟ حتي نفس‌ها و تيك تاك‌هاي ساعت هم انتظار را فرياد مي‌زنند. پس كي مي‌آيي؟

هر گاه مي‌خواهم از تو بنويسم، ناخودآگاه بغض قلمم مي‌شكند و اشك‌هايش را به من مي‌سپارد تا شايد بتوانم واژه‌ي انتظار را مفهوم دهم؛ اما افسوس كه او هم از خجالت آب مي‌شود، زمان پير شده، قرن عصا به دست گرفته! آقاي من، پس كي مي‌آيي؟

سرورم، آقايم، زودتر بيا، بيا و اين جمعه را آخرين جمعه غيبتت قرار بده.

به قلم: مريم پيرعباسي، طلبه پايه چهارم

***********************************

 2 نظر

دست دعا

16 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

دست دعا

اي آفريدگار صبح!

در جشن باشكوه روزي كه آغاز مي شود و در تمامي روزهايي كه شيريني نام تو بر لبانم مي نشيند، من عهد ديرينه‌ي خويش را با صاحب صبح و امام عصر تازه مي‌كنم و دست بيعتم را در زلال دستانش معطّر مي‌سازم تا شعر سپيد اين عشق در صحن دلم تكرار شود. طراوت جاري اين عهد و بيعت هرگز از باغ خاطرم بيرون نمي‌رود و پيوسته شال سبز محبتش را بر گردن مي‌نهم تا نوازشگر نشانه‌هاي لرزانم باشد.

خالق مهربانم!

اگر دست تقدير تو، لباس سپيد آخرت را بر تن من پوشاند و درخت زندگي‌ام، تن به خواب زمستاني و ابدي خويش سپرد و ميان من و آن بهار موعود جدايي افتاد، پس در زماني كه سيماي مهربان آن ماه تابان در آسمان چشم مردمان آشكار شد، مرا از محراب قبرم برانگيز و توفيق احرام در صحن و صفايش عنايت كن تا لبيك گويان درگيرد كعبه وجود مقدسش طواف كنم.

اي اجابت كننده هر دعا!

ژنجره قلب منتظران رو به آسمان بيكرانت گشوده است تا به يك اشارت تو، غبار غم و اندوه غيبت از دل‌ها برخيزد و چشم‌ها به تماشاي باران ظهور بنشيند.

خدايا!

شب يلداي هجران را به يمن ظهور ماهِ كاملش، كوتاه كن كه شب پرستان، همچنان چشم بر صبح صادقش بسته‌اند و ما مؤمنان طلوع خورشيدِ جمالش را نزديك مي‌دانيم.

برداشتي از دعاي عهد

به قلم: مریم پیرعباسی، طلبه پایه چهارم

 1 نظر

امشب

04 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

امشب

امشب دوباره دلم پر به سوي خدا مي كشد

تصوير بي كسيم؛ اشك، روبروي خدا مي كشد

امشب دوباره دستم خدا گرفته و بغضي عجيب

غم را به دل؛ وآهي به گفت وگوي خدا مي كشد

امشب ز عشق خسته؛ سر روبروي   آسمان

آري مشام دست و پا شكسته بوي خدا مي كشد

امشب دوباره تقدير سرخ ميشود نوحا ببين

كشتي به دل نشسته و لنگر به كوي خدا مي كشد

امشب ميان كوچه هاي  پراز گلايه  علي

تب ميكند غزل؛ قابي نهاده و روي خدا مي كشد

امشب به ياد سرهاي مانده بر صحن  بلا

غوغا كنان قلم؛ يادي به كورسوي خدا مي كشد

امشب دوباره خبري نيست ز پيراهن يوسف

اما بدان كه انتظار راهي به جستجوي خدا مي كشد

به قلم: رقيه فكري(بهونه)، طلبه پايه چهارم

 1 نظر

قرباني قبل از شهيد

04 شهریور 1391 توسط معاونت فرهنگی

قرباني قبل از شهيد 

آنروزابوالفضل از همه خداحافظي كرد؛ حلاليت گرفت؛ انگار داشت مي رفت كه برنگردد، براي پايان دوره سربازي ميرفت كه بعداز ده روز دوباره برگردد.

به رسم منطقه خانواده قرباني براي پايان خدمتش آماده كردندكه براي سلامتيش روز برگشت سر ببرند.

روز نهم بودسال (1368/6/13) ابوالفضل فردا قرار بود بيايد؛ اما همه چيز عوض شد قرباني حال وهوايش عجيب شده بود بر زمين افتاده صداهايي از خود در مي آورد معلوم نبود چرا يك دفعه اينطور شده است.

همه ترسيده بودن نگران از اين كه چكار كنند؛ ابوالفضل پدر نداشت مادرش مات و نگران كه با اين قرباني چه كند.

همسايه را خبر كرد؛ همسايه بعد از اطلاع گفت بياييد قرباني را سر ببريم فردا كه پسرت آمد از گوسفندان خودم يكي را برايش سر مي برم نگران نباش؛ مادر كه راضي نبود اما مجبور بود؛ ساعت چهار بعداز ظهر روز نهم قرباني را سر بريدند.

روز دهم بود قرار بود ابوالفضل بيايد اما فقط خبري به جاي خودش آمد كه ديروز بعدازظهر او شهيد شده است؛ يعني همان وقت كه قرباني سربريده شده بود.

به قلم: رقيه فكري، طلبه پايه چهارم


 1 نظر

روز قدس

26 مرداد 1391 توسط معاونت فرهنگی

روز قدس

بـاز امـروز خـلق ایـران، دل مُـنوَّر می‌کـنـد

دل به گوش و گوش بر فرمانِ رهبر می‌کند

                                  روح اگر فرمان دهد، جسم و بدن، گویند چَشم

                                  چشم ما را آن خمینی (ره)، نامش اَنوَر می‌کند

ما به فرمان خمینی (ره) گفته و گوئیم جان

جـان به کف آمـاده‌مان، او مثلِ اَژدَر می‌کنـد

                                 می‌زند صیقل به عزم هر مسلمان در جهان

                                 قُــوّتِ رزمــنـدگــان را، صــد بـرابـر مـی‌کـنـد

آن طرف آن قهرمـانانِ فلسطیـن را بـبـیـن!

ضعف اسرائیل را، هر چه ضعیف‌تر می‌کند

                                 این طرف امروز روزِ قـدس ایــران را بـبـیـن!

                                 با حماسه این سرودی را، که اَزبَر می‌کند:

ما به روز قدس می‌ریزیم، از دل اشکِ خون

بـر یـتـیـمانی کـه بـا داغِ پـدر، سر مـی‌کـند

                                ما به روز قدس خون گرییم: بر آوارگانِ

                                وضعِ آنها قلب ما را چه مُکَدَّر مـی‌کنـد

مـا به روز قدس گوئیم ای شیوخِ منـطقه

مرگ بر مُهرِ سکوتی که لَب شر می‌کند

                                ما به روز قدس گوئیـم ای حقوق نابشر!

                               حکم تأییدت چرا؟ بر قتل و خنجر می‌کند

مـا به روز قدس گوئیم مرگ، استکبـار را

چون تجاوز در عراق، اَفغانِ مُضطر می‌کند

                                ما بـه روز قـدس گوئیـم یـار بـحرینـیـم؛ یـمن

                                چون مسلمان با مسلمان چون برادر می‌کند

ما به روز قدس گوئیـم مـرگ بر آل سعود

ظاهرش چوپان، ولی از گرگ بدتر می‌کند

                                از فضای ملک ایران بانگ (یا هو) را ببین!

                                مُشت‌ها را بر سر دشمن، گره‌تر می‌کند

لرزه افکنده به جان این یزیدان زمان

غاصبین قدس را، زار و مُحَقَّر می‌کند

                                 بـارالـها! کـی شـود روزی شـود آزاد قــدس؟

                           بانگ یا مهدی (عج) و یا قدس، وَه! چه محشر می‌کند

بی‌قرارا! غـم مـخور از حَمـله‌ی روبـاه پیر*

شیر (سوری)، پنجه‌اش*، او را مُسَخَّر می‌کند

 

* منظور شاعر از روباه پیر: کشورهای مخالف سوریه عمدتاً: آمریکا، انگلیس، اسرائیل و هم پیمانشان در منطقه، ترکیه، عربستان، قطر

* منظور شاعر از پنجه‌ی شیر 0شیر سوری) کشور سوریه است و کنایه از حمایت پنج کشور حامی مقاومت (1. خود سوریه 2. ایران 3. حزب الله لبنان 4. فلسطین و دولت حماس 5. عراق می‌باشد.)


 2 نظر

امشب

10 مرداد 1391 توسط معاونت فرهنگی

امشب


امشب دوباره دلم پر به سوي خدا مي كشد

تصوير بي كسيم را اشك روبروي خدا مي كشد


امشب دوباره دستم خدا گرفته و بغضي

عجيب ؛ازكنج گلو غم را به كوي خدا مي كشد


امشب زعشق خسته؛سر روبروي آسمان

ري مشام دست و پا شكسته بوي خدا مي كشد


تقدير من چه سرخ مي برد مرا؛به پيش

كشتي به دل نشسته ولنگر به كوي خدامي كشد

به قلم: رقيه فكري، طلبه پايه چهارم

 1 نظر

رمز رمضان

04 مرداد 1391 توسط معاونت فرهنگی

رمز رمضان



بوي ميهماني مي‌آيد؛ بوي خدا.

حيا ترمز گناه را گرفته و همه پيش به سوي سعادت گاز گرفته‌ايم.

نمي‌دانم دليلش چيست؟ دنبال دليلش بودم كه لحظه‌اي روي رمضان درنگ كردم

رمز رمضان را گشودم؛

رمضان: (ر=رحمت) (م=محبت) (ض=ضيافت) (ا=احساس نياز به ربّ) (ن=نعمت)

آري معادله حل شد.

احساس نياز به خدا فصلش و ماهش رسيده ديگر توان سركوب يا جانشين نهادن نيست

چون اين بار خدا صدا زده از عمق وجودش….. بيا بيا

به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه چهارم

 1 نظر

* مَن لی غَیرُک*

04 مرداد 1391 توسط معاونت فرهنگی

* مَن لی غَیرُک*


یا رب!

روزه‌ي اين روزها روزنه رضايتت را به سوي چشمانم مي‌گشايد و احساس مي‌كنم قاصدك جاده عشق شده و از پايانه زمين رو به آسمان پر پرواز گشوده‌ام؛ ايمان دارم كه از براي استقبال  از من آغوش گشوده‌اي.

پروردگارم!

امروز شعله‌هاي شيطان خودش را در برگرفت و از الطاف توست كه هواي حريم من در امان ماند. مي‌‍داني؟ آرام گرفته‌ام ديگر ازتلاطم‌هاي تلخ  تنهايي نمي‌ترسم چون وجودت را دركنارم حس مي‌كنم.

مهربانم!

ديگر مرا به خودم وا مگذار مي‌داني كه……… *مَن لي غَيرُك*

كسي جز توندارم.

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه چهارم


 1 نظر

سردار

25 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

*سردار*


سردار سر دشت سوا ماند و  نیامد                    یک مصرع از این شعر جدا ماند و نیامد

صد قاصدک از خاطره ها سوی تو راندم                   یک خاطره در حافظه ها ماند و نیامد

چون قاب ترک خورده ی بی عکس نشستم          دستان غریبم به دعا ماند و نیامد

یاران همه یک یک ز سفر باز رسیدند              تنها تن تنهای تو جا ماند و نیامد

باحرف وغزل درد که آرام کنم من                        این واژه ی مفقود کجا ماند و نیامد

آن عینک و تسبیح و پلاک از تو بگویند                دیوانه لبخند خدا ماند و نیامد


به قلم: رقيه فكري، طلبه پايه چهارم

 


 1 نظر

فرزند پاك رحمةً للعالمين

14 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

فرزند پاك رحمةً للعالمين

 

از سوي سرزميني خرم نور تابناك به سوي قبله با حالتي سجده با نداي صوت قرآن درخشيد و نور چشم صالحان و خار چشم فاسقان گرديد: افسوس! كه نداي يا حقش نشنيدند و او به پشت پرده غيب آرام گرفت و به حال بيچارگان گريست… اما

مي‌آيد آن روزي كه بر پرده كعبه تكيه زند و گويد:

« بَقيَّةَ اللهِ خَيرٌ لَكُم إن كُنتُم مُؤمنينَ.»

سوره هود/آيه 88

تا به او درود فرستند و گويند:

« السَّلامُ عَلَيكَ يا بَقيهَ اللهِ في اَرضِهِ »

مي‌آيد آن روزي كه وعده قرآن

« فَلا أُقسِمُ بِالخُنَّسِ، اَلجَوارِ الكُنَّسِ »

سوره تكوير/آيات 16ـ15

تحقق يابد و چشمان ظلمت زده را با نور آن شهاب تابان روشنايي يابد.

يا ربّ آن طلعت زيبا پـس پـرده غيـب           تو برون آور و مــا را بـه لـقـايـش برسان

آن چه مانع ظهورش شده از ما بردار          و آن چه اسباب ظهور است برايش برسان

دشمنانش همه تنها ز روان خالي ساز          دوسـتانش را هـم بوسـه به پايـش بـرسـان


فرزند پاك « رحمةً لِلعالَمينَ.»

سوره انبياء/آيه 107

كشتي نجات و نعمتي از سوي قادر مطلق است با آمدنش شجاعان ضعيف عالم و آزاديخواهان را مسرور خواهد كرد و آنان پيشوا و وارث زمين‌اند

« وَ نُريدُ أنَّ مُنَّ عَلَي الَّذينَ استُضعِفُوا في الارضِ و نَجعَلَهُم أئمَّةً‌ وَ نَجعَلَهُمُ الوارِثينَ.»

سوره قصص/آيه 5

و با آمدنش پيروزي حق بر باطل را بشارت مي‌دهد و مستكبران و فرعونيان تمام تاريخ را كه مردي و مردانگي كشته و عفت زنان را برپا گذاشته و به اسارت نفس درآورده‌اند از جايگاه كبرشان به زمين خوارشان مي‌زند.

مي‌آيد چرا كه اين مستكبران عالم فكر، فرهنگ و اقتصاد ما را به استضعاف كشانده‌اند تا قيام بر ضدشان حتي در فكر نيز نپروانيم تا با خيال آسوده بتوانند بر هوس‌ها حكومت كنند.

مي‌آيد چرا كه عده‌اي كوته بين شعارهاي پوچ مستكبران را نشانه پيشرفت مي‌دانند و به بهانه‌هاي واهي دانشمندان هسته‌اي و آزاديخواهان عالم را به خاك و خون مي‌كشند و خيال مي‌كنند كه آنان مرده‌اند غافل از آنكه اين وعده قرآن است.

« وَ لا تَحسَبَنَّ الَّذينَ قُتِلُوا فِي سبيلِ اللهِ اَمواتاً بَل أحياءٌ عِندَ رَبِّهِم يُرزَقُونَ.

سوره آل عمران/ آيه 169

و مي‌خواهند مسجد الاقصي را كه قلبهاي ما با آن پيوند ديرينه دارد به يغما ببرند غافل از آنكه

« سُبحانَ الَّذي أَسري بِعَبدِهِ لَيلاً مِنَ المَسجِدِ الحَرامِ إلَي المَسجِدِ الأقصي الَّذِي بارَكنا حَولَه و لِيُريه و مِن آياتنا …»

سوره اسري/ آيه1

به قلم: سلب ناز جليلي، طلبه پايه سوم

 

 3 نظر

ميعادگاه عشق

14 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

میعادگاه عشق


ازاروند مي‌نويسم، ازتلاطم‌هاي بي ادعاي اروند، از آب و شهيد روشنايي با روشنايي، عناصر درخشان‌ترين تركيب دنيا.
اينجا فراتر از غربت است، اينجا جاي خالي خيمه‌ها افكار آدمي را به زنجير اسارت كشيده و روانه كربلا مي‌كند، اينجا ياس‌ها به حرمت عباس‌ها شكوفا مي‌شوند.
ازكدام كنج اروند بايد بنويسم تا كه غروب شلمچه را در خاطرت تداعي كند؛ اينجا ميان تو و شهيد به اندازه ي يك قطره فاصله است؛ آري اينجا ميعادگاه عشق است. وجب به وجب اين ديار برگه‌هاي شهادت است و قطره قطره‌ي اين آب خون فدايي‌يانند، اما! در دل چيز ديگري احساس مي‌شود؛ تبسم يك لشگر بر من، بر من منتظَر، بر مني كه حتي نمي‌دانم كجا بايد الفباي معشوقم را حك كنم، بر مني كه ديوانه‌وار مي‌گريم و بر هر آستان سر مي‌نهم ولي با اين وجود حضور مولايم را درميان اين همه سعادت درك نكردهام.
چه انتظار عجيبي، آندم كه بر پشت حصارهاي بي كسي شلمچه زانو زده و سر بر خاك فرود مي‌آورم و غربتي بر تمام وجودم حاكم مي‌شود و تازه مي‌فهمم  كسي قرار بود كه بيايد و نيامد .اينجاست كه خود را بازنده ميدان عمل ديده و احساس مي‌كنم جامانده‌ام؛ اما باز پروردگار شهيدان به خاطر قداست گردي كه از طلايْيه برظاهرم نقش بسته دستهايم را مي‌گيرد و ندا مي‌دهد « كن فَََيكن ».

به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه چهارم

 1 نظر

در فراسوي انتظار

13 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

 

درفراسوي انتظار


چنديست دل هواي يوسف زمان را كرده است اما در ميان برگ برگ ثانيه ها هيچ اثري از او نيست.حتي در باران اخلاص چشمها روياي آمدنش نيست.در كوچه پس كوچه هاي انتظار چه چشمها كه بسته شدند ونديدند چه پاك لاله هايي كه پرپر شدند اما نيامدي!تابه كي دنبال رد پاي ازليت بگردم اما كجاست اين اثر.


چنديست خانه دل را خالي كرده ام از هرچه ناپاكي و آذين بسته ام اما ميداني تنها جاي تو خالي است .

در انتظار صبا نشسته ام آخر او را خبركرده ام صبح آدينه ظهورت و پيام ورودت را اول از هر كس به خودم بدهد اما باز خبري نيست.

خورشيد هم در وسط آسمان مي خشكد تا شايد زمانش فرا رسد. اما وقتي نمي آيي به جاي نور طلايي اش غم را سهم عاشقانت مي كند براي همين است در ميان شادي يك لحظه دل مي گيرد در پي دليلش هستي تازه مي فهمي گذشت و نيامد حال چگونه سنگيني روز هاي بعد را به دوش بكشم تا شايد هفته بعد برسد.

به قلم: رقیه فکری، طلبه پایه چهارم

 4 نظر

به خاطر كودكان معصوم برگرد.....

12 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

 

مولاي غريب، غربت غيبتت راكدام چشم مي تواند نظاره گر باشد و كدام دل توان ادراكش را…!

.

·

تنهاي تنها؛ خدايت تو را و بي كسيت را ميفهمد والا اين زمانه و اين زمانگران چه مي دانند كه هستي واجد وجودت بوده است.

عده اي همچون كبك سر به برفند؛ كه زمين وزمان را فاقد حضورت مي پندارند، عده اي هم شعله هاي كلامشان تو را

به زبانه مي كشد اما دلهايشان انگار كه خبري از تو ندارند «والله  يشهدان المنافقين لكاذبون»،(1منافقون) ميدانم هستند

اندكي بسيار ناچيز كه تو را باور دارند سرعهد خود با تو ماندگار«والذين هم لاماناتهم وعهدهم راعون»(8مومنون) اما چه ازدستشان بر مي‌آيد

چرا كه روحشان را احساس بي تو بودن به صليب مي كشد و ديگر هيچ….

مولايم بيا و برگرد نه به خاطر جسم هاي پر از رذيلت بيا و به خاطرروح پرفضيلت عارفان برگرد؛ بيا

و به خاطر آينده كودكان معصوم برگرد…برگرد.

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه چهارم

 1 نظر

حرف دل

12 تیر 1391 توسط معاونت فرهنگی

حرف دل


شيدايي ام چقدر شرمنده اند از شانه هاي بي كسي ام …….خدا!!!

صبر صنوبري ندارم كه از بي كسي هايم شكوه نكنم!


كاش دلهره هاي دلگير قلبم آنقدر بر من سخت گير نبود!


آي شقايق هاي عاشق مرا با شما چكار ؛ديگر من نيمكت نشين شده ام!


چقدر سنگين مي گذرد «زمان» بر جاده هاي پر از حقارتم ؛و من هنوز هم حقيرم و شرمنده

 

به قلم: رقیه فکری(بهانه)، طلبه پایه چهارم

 نظر دهید »

شهد شهادت در حجب حجاب

24 خرداد 1391 توسط معاونت فرهنگی

قطعه ادبي : سركار خانم رقيه فكري طلبه پايه چهارم

ارسال به فراخوان کشوری جشنواره حجاب زینت آفرینش استان مازندران

شهد شهادت در حجب حجاب

شهید شهد انسانیت است و جویباری که متصل به کمال متعالیه گشته ، و نقش خود را به معنا ایثار در یک پلان خلاصه کرده تا امنیت اجتماعی را پناه حجاب را به سرزمین خویش ببخشد .
میعادگاه شهیدان که تصویر درخشانی است از یک قطعه زندگی که در کنج کنج سنگرهایش هنوز هم آرمان بلند مردان به چشم می خورد ، حال و هوایش روح دارد ، روحانیت دارد ، می طلبد که خیمه زنی سجاده دلت را باز کنی و آندم که گوشه های چادرت بر خاک بوسه می زند یعنی این که وقتش رسیده تا شهید را خون را احساس کنی چرا که حجاب آرمان شهید است و تو با حجابت روحش را آرام کرده ای .
حجاب یعنی نور ، روشنی ره و آنها نور راهت را برای همیشه روشن نگاه داشتند تا به تاریکی گناه نیفتی و در چشم شیاطین زمان گم نشوی .
آری باید قدم در راه آنان نهاد و نهادهای اسلامی خویش را نهادینه کرد و آزادی حجب را به کشور خود بخشید نه آزادی جسم را . تا بعد از سرخی خون شهید ، نور حجاب به درخشش درآید و هدف را نمایان کند .
امروز وضع سرزمینمان بهتر از دوران جنگ نیست امروز تجاوز دشمن به حریم حیای ماست و این سربازان و فرماندهان باید ما باشیم که در سنگر های حجاب به جهاد با جهال و خرامنه های دشمن بپردازیم تا آیندگانمان در حریمی پاک و استوار بدرخشند.
امروز شیاطین وارد جنگ با ما شدند و با خمپاره های بی حجابی معنویات خانه هایمان را خراب کردند و مین هار خود  ارایی را سر راهمان کاشته اند اما نمی دانند که این کشتی ناخودآیش ، فراتر از تصور آنهاست و هدایت سکان جامعه را خود به دست گرفته و با تقویت نیروی اسلامی و ایمان هنوز هم فاطمه ها تربیت می کند و مکاتب زینب ها دایر است و می داند که الگوی زنان فاطمه بوده و سلاحشان خون شهیدان .


 1 نظر
تیر 1404
شن یک دو سه چهار پنج جم
 << <   > >>
  1 2 3 4 5 6
7 8 9 10 11 12 13
14 15 16 17 18 19 20
21 22 23 24 25 26 27
28 29 30 31      

معاونت فرهنگی مدرسه علمیه الزهراء شاهین دژ

با سلام با توکل به خداوند یگانه و توسل به پاره ی تن رسول الله « حضرت زهرا سلام الله علیها » شفیعه ی روز جزا کار خود را در وبلاگ شروع نمودیم باشد که در پناه ایزد منان موفق باشیم. پس ورود شما عزیزان را به وبلاگ مدرسه علمیه الزهراء شهرستان شاهین دژ خوش آمد میگوییم.
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

جستجو

موضوعات

  • همه
  • معاونت پژوهش
    • اخبار پژوهشی
    • فرآورده های پژوهشی
    • همایش ها و فراخوان های مقالات
    • معرفی سایت
    • سوالات پژوهشی
  • پيامك هاي مناسبتي
  • مناسبت های قمری
    • ماه مبارک رمضان
    • ماه شوال
    • شهادت امام صادق علیه السلام
  • معارف اسلامي
    • بزرگان ـ علما ـ فقها
    • صحيفه سجاديه
    • قرآن
    • نهج البلاغه
  • بخش اساتيد
  • دلنوشته هاي طلاب
  • دانستنی ها
  • مطالب آزاد
    • عمومی، مسائل روز
    • حجاب
  • فرهنگی
    • تربیت فرزند
    • خانواده
    • بهداشت و درمان
    • روایت عشق
    • وصیت نامه شهداء
    • خاطرات شهداء
  • هفته دولت
  • مناسبات ماه شمسي
  • پیامبر و اهل بیت علیهم السلام
    • لطایف و شنیدنی
    • امام زمان، انتظار
  • سوگواره روایت عشق(ماه محرم و صفر)
  • انقلاب اسلامی ایران
  • فاطمیه
  • دانلود نرم افزارها
  • احادیث طلاب
  • ماه شعبان
  • اخبار فرهنگی
  • ماه رجب

فیدهای XML

  • RSS 2.0: مطالب, نظرات
  • Atom: مطالب, نظرات
  • RDF: مطالب, نظرات
  • RSS 0.92: مطالب, نظرات
  • _sitemap: مطالب, نظرات
RSS چیست؟

آمار بازديد از وبلاگ

وصیت نامه شهداء

احادیث موضوعی

ختم صلوات

ابزار و قالب وبلاگبیست تولزکد صلوات شمار برای وبلاگ
Online User
  • خانه
  • اخیر
  • آرشیوها
  • موضوعات
  • آخرین نظرات

فلش نوحه


دريافت کد :: صداياب
  • کوثربلاگ سرویس وبلاگ نویسی بانوان
  • تماس